آیا میدانید یکی از علل واجب شدن روزه اینکه...؟! امام حسین علیه السلام : از حضرت پرسیدند چرا خداوند روزه را بر بندگانش واجب فرموده است؟ فرمودند:برای آنکه ثروتمند طعم گرسنگی را بچشد و نسبت به مستمندان بخشش نماید. مناقب آل ابی طالب ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 68 |
|
شما روزگار را چگونه میگذرانید؟! از امام حسین علیه السلام پرسیدند: یا ابن رسول الله روزگار را چگونه میگذرانی؟ فرمودند: روزگار را در حالتی می گذرانم که پرودگار بزرگ ناظر بر اعمال من است و آتش جهنم را در پیش روی خود مشاهده می کنم. مرگ در تعقیب من است و از گیر حساب بازپسین رهایی ندارم و در گرو اعمال خویشتن میباشم. آنچه دلم بخواهد، نمی شود و قدرت دفع مکروهی از خویشتن ندارم. کارها در دست دیگری است، اگر اراده کند عذابم فرماید و اگر بخواهد، مورد عفوم قرار می دهد. بنابر این کدام مسکین است که از من درماندهتر باشد؟ بحار الانوار، ج ,78 ص 116 |
|
آیا میدانستید آبرو مانند یخ است؟ آبروى تو چون [یخى] جامد است که درخواست آن را قطره قطره آب مىکند، پس بنگر که آن را نزد چه کسى فرو مىریزی؟امام علی علیه السلام: مَاءُ وَجْهِکَ جَامِدٌ یُقْطِرُهُ السُّؤَالُ فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ . "نهج البلاغه، حکمت 346" |
|
آموزش خوشنویسی توسط حضرت علی علیه السلام امام علی علیه السلام به نویسندة خود عبیدالله بن ابى رافع دستور داد: در دوات، لیقه بینداز ، نوک قلم را بلند بگیر، میان سطرها فاصله بگذار، و حروف را نزدیک به یکدیگر بنویس ، که این شیوه براى زیبایى خط بهتر است.قال علیه السلام لِکَاتِبِهِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِى رَافِعٍ أَلِقْ دَوَاتَکَ وَ أَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِکَ وَ فَرِّجْ بَیْنَ السُّطُورِ وَ قَرْمِطْ بَیْنَ الْحُرُوفِ فَإِنَّ ذَلِکَ أَجْدَرُ بِصَبَاحَةِ الْخَطِّ . نهج البلاغه – حکمت 315 |
|
آیا آدم سخاوتمندی هستید؟ از کجا معلوم؟! سخاوت آن است که تو آغاز کنى، زیرا آنچه با درخواست داده مىشود یا از روى شرم و یا از بیم شنیدن سخن، ناپسند است .امام علی علیه السلام: السَّخَاءُ مَا کَانَ ابْتِدَاءً فَأَمَّا مَا کَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَیَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ . نهج البلاغه، حکمت 53 |
|
به چه کسی میشود اعتماد کرد؟! امام حسین علیه السلام : امین مپندار مگر آن کس را که از خدا بترسد. "بلاغة الحسین علیه السلام، ص 292" |
|
به راهنمایی شما توجّهی نمیکنند؟! عیبی ندارد... امام رضا علیه السلام: هر کس به راهنمایی تو اعتنایی نکرد، نگران مباش حوادث روزگار او را ادب خواهد کرد. بحار الانوار، ج 78، ص 353 |
|
آیا میدانستید دو تا فرشته همیشه همراهتان هست؟! با هر انسان دو فرشته است که او را حفظ مىکنند، و چون تقدیر الهى فرا رسد، تنهایش مىگذارند که همانا زمان عمر انسان، سپرى نگهدارنده است .امام علی علیه السلام: إِنَّ مَعَ کُلِّ إِنْسَانٍ مَلَکَیْنِ یَحْفَظَانِهِ فَاذَا جَاءَ الْقَدَرُ خَلَّیَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ وَ إِنَّ الْأَجَلَ جُنَّةٌ حَصِینَةٌ . نهج البلاغه، حکمت 201 |
|
آیا شما هم بودید تعجب نمیکردید؟! در شگفتم از کسى که ناامید است در حالی که مىتواند استغفار کند .امام علی علیه السلام: عَجِبْتُ لِمَنْ یَقْنَطُ وَ مَعَهُ الِاسْتِغْفَار ُ . نهج البلاغه، حکمت 87 |
|
راه تکامل عقل؟! امام حسین علیه السلام : عقل کامل نمیشود مگر با پیروی از حق . بحار الانوار، ج 78 ، ص 127 |
منبع سایت تبیان
آیا میدانید خوشبخت واقعی کیست؟ حضرت زهرا علیهاالسلام: همانا خوشبخت حقیقی کسی است که علی علیه السلام را دوست بدارد. "مجمع الزوائد علامه هیثمی، ج 9 ، ص 132" |
|
آیا میخواهید از همه قویتر باشید؟ قرص نیروزای...!؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم: هر کس دوست دارد از همه مردم نیرومندتر باشد، باید به خدا توکل کند. "کنز العمال، ج 3 ، ص 101، ح 5686 |
|
آیا میدانید گناهکاران هم خوب و بد دارند؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم: همه فرزندان آدم خطاکارند، و بهترین خطاکاران توبه گرانند. کنز العمال، ج 4 ، ص 215، ح 10220 |
|
آیا فکر می کنید آدم جوانمردی هستید؟ ببینید نشانههایش را دارید!؟ امام حسن علیه السلام : از آن حضرت سؤال شد : مروت(جوانمردی) چیست؟ فرمود : حفظ دین ، عزت نفس ، نرمخویی ، احسان ، پرداخت حقوق دیگران و اظهار دوستی نسبت به مردم . تحف العقول ، ص 227 |
|
میانبُری به سوی خدا امام کاظم علیه السلام: نماز نافله راهِ نزدیک شده هر مؤمنی به خداوند است. تحف العقول ، ص 425 |
|
دوست دارید بدانید چه چیزی پیش خدا دارید ؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم:هر که خواهد بداند نزد خدا چه دارد ، بنگرد خدا نزد وی چه دارد. کنز العمال ، ج 11، ص 94 ، ح 30757 |
|
قابل توجه کسانی که میخواهند بینی شیطان رابه خاک بمالند! امام زمان عجل الله فرجه هیچ چیز مانند نماز بینی شیطان را به خاک نمی مالد ، پس نماز بگزار و بینی شیطان را به خاک بمال . بحار الأنوار ، ج 53، ص 182 |
|
اگر خواستیم مستحبّی انجام دهیم! بهترین کار چیست؟! امام رضا علیه السلام: بعد از انجام واجبات ، کاری بهتر از ایجاد خوشحالی برای مؤمن ، نزد خداوند بزرگ نیست . بحار الانوار ، ج 78، ص 347 |
|
بعضیها بمیرند بهتر است!!؟ امام کاظم علیه السلام: کسی که دو روزش مساوی باشد ، مغبون است ، و کسی که دومین روزش ، بدتر از روز اولش باشد ملعون است ، و کسی که در خودش افزایش نبیند در نقصان است ، و کسی که در نقصان است مرگ برای او بهتر از زندگی است . بحار الانوار ، ج 78، ص 327 |
|
راه مراقبت از حس بویایی! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: هر کس چیزی از کار مسلمانان را به دست گیرد و در کار آنها مانند کار خود دلسوزی نکند، بوی بهشت به او نخواهد رسید. کنز العمال، ج 6، ص 20، ح 14654 |
|
| ||
|
| ||
| |||
|
| ||
| |||
|
| ||
|
| ||
| |||
| |||
|
|
ولادت پیغمبر اکرم به اتفاق شیعه و سنی در ماه ربیع الاول است، گو این که اهل تسنن بیشتر روز دوازدهم را گفتهاند و شیعه بیشتر روز هفدهم را، به استثنی شیخ کلینی صاحب کتاب کافی که ایشان هم روز دوازدهم را روز ولادت می دانند.
رسول خدا در چه فصلی از سال متولد شده است؟ در فصل بهار . در السیرة الحلبیة می نویسد: ولد فی فصل الربیع؛ در فصل ربیع به دنیا آمد. بعضی از دانشمندان امروز حساب کردهاند تا ببینند روز ولادت رسول اکرم با چه روزی از ایام ماههی شمسی منطبق می شود، به این نتیجه رسیدهاند که دوازدهم ربیع آن سال مطابق می شود با بیستم آوریل، و بیستم آوریل مطابق است با سی و یکم فروردین. و قهرا هفدهم ربیع مطابق می شود با پنجم اردیبهشت. پس قدر مسلم این است که رسول اکرم در فصل بهار به دنیا آمده است حال یا سی و یکم فروردین یا پنجم اردیبهشت.
در چه روزی از ایام هفته به دنیا آمده است؟ شیعه معتقد است که در روز جمعه به دنیا آمدهاند، اهل تسنن بیشتر گفتهاند در روز دوشنبه .
در چه ساعتی از شبانه روز به دنیا آمدهاند؟ شاید اتفاق نظر باشد که بعد از طلوع فجر به دنیا آمدهاند، در بین الطلوعین .
رسول اکرم، به خارج عربستان فقط دو مسافرت کرده است که هر دو قبل از دوره رسالت و به سوریه بوده است.
یک سفر در دوازده سالگی همراه عمویش ابوطالب، و سفر دیگر در بیست و پنج سالگی به عنوان عامل تجارت بری زنی بیوه به نام خدیجه که از خودش پانزده سال بزرگتر بودو بعدها با او ازدواج کرد. البته بعد از رسالت، در داخل عربستان مسافرتهایی کردهاند. مثلا به طائف رفتهاند، به خیبر که شصت فرسخ تا مکه فاصله دارد و در شمال مکه است رفتهاند، به تبوک که تقریبا مرز سوریه است و صد فرسخ تا مدینه فاصله دارد رفتهاند، ولی در ایام رسالت از جزیرة العرب هیچ خارج نشدهاند.
پیغمبر اکرم چه شغلهایی داشته است؟ جز شبانی و بازرگانی، شغل و کار دیگری را ما از ایشان سراغ نداریم . بسیاری از پیغمبران در دوران قبل از رسالتشان شبانی می کردهاند. همچنان که موسی شبانی کرده است. پیغمبر اکرم هم قدر مسلم این است که شبانی می کرده است . گوسفندانی را با خودش به صحرا می برده است، رعایت می کرده و می چرانیده و برمی گشته است. بازرگانی هم که کرده است. با این که یک سفر، سفر اولی بود که خودش می رفت به بازرگانی ( فقط یک سفر در دوازده سالگی همراه عمویش رفته بود) . آن سفر را با چنان مهارتی انجام داد که موجب تعجب همگان شد .
سوابق قبل از رسالت پیغمبر اکرم چه بوده است؟ در میان همه پیغمبران جهان، پیغمبر اکرم یگانه پیغمبری است که تاریخ کاملا مشخصی دارد ...
الف- در تمام سالهای قبل از بعثت، در آن محیط که فقط و فقط محیط بتپرستی بود، او هرگز بتی را سجده نکرد. البته عده قلیلی بودهاند معروف به (حنفا) که آنها هم از سجده کردن بتها احتراز داشتهاند ولی نه این که از اول تا آخر عمرشان، بلکه بعدا این فکر برایشان پیدا شد که این کار، کار غلطی است و از سجده کردن بتها اعراض کردند و بعضی از آنها مسیحی شدند. اما پیغمبر اکرم در همه عمرش، از اول کودکی تا آخر، هرگز اعتنائی به بت و سجده بت نکرد. این یکی از مشخصات ایشان است.
ب - پیش از بعثت بری خدیجه که بعد به همسریاش در آمد، یک سفر تجارتی به شام انجام داد در آن سفر بیش از پیش لیاقت و استعداد و امانت و درستکاریاش روشن شد او در میان مردم آنچنان به درستی شهره شده بود که لقب (محمد امین) یافته بود امانتها را به او می سپردند. پس از که با او مشکل پیدا کردند، باز هم امانتهی خود را به او می سپردند، از همین رو پس از هجرت به مدینه، علیعلیه السلام .
در بسیاری از کارها به عقل او اتکا می کردند. عقل و صداقت و امانت از صفاتی بود که پیغمبر اکرم سخت به آنها مشهور بود به طوری که در زمان رسالت وقتی که فرمود آیا شما تاکنون از من سخن خلافی شنیدهاید، همه گفتند: ابدا، ما تو را به صدق و امانت می شناسیم .
یکی از جریانهایی که نشان دهنده عقل و فطانت ایشان است، این است که وقتی خانه خدا را خراب کردند (دیوارهی آن را برداشتند) تا دو مرتبه بسازند، حجرالاسود را نیز برداشتند. هنگمی که می خواستند دو مرتبه آن را نصب کنند، این قبیله می گفت من باید نصب کنم، آن قبیله می گفت من باید نصب کنم، و عنقریب بود که زد و خورد شدیدی روی دهد. پیغمبر اکرم آمد قضیه را به شکل خیلی سادهی حل کرد.
مسئله دیگری که باز در دوران قبل از رسالت ایشان هست، مسئله احساس تأییدات الهی است. پیغمبر اکرم بعدها در دوره رسالت، از کودکی خودش فرمود. از جمله فرمود من در کارهی اینها شرکت نمی کردم ... گاهی هم احساس می کردم که گویی یک نیروی غیبی مرا تأیید می کند. می گوید من هفت سالم بیشتر نبود، عبدالله بن جدعان که یکی از اشراف مکه بود، عمارتی می ساخت. بچههی مکه به عنوان کار ذوقی و کمک دادن به او می رفتند از نقطهی به نقطه دیگر سنگ حمل می کردند.
من هم می رفتم همین کار را می کردم . آنها سنگها را در دامنشان می ریختند، دامنشان را بالا می زدند و چون شلوار نداشتند کشف عورت می شد. من یک دفعه تا رفتم سنگ را گذاشتم در دامنم، مثل این که احساس کردم که دستی آمد و زد دامن را از دستم انداخت، حس کردم که من نباید این کار را بکنم، با این که کودکی هفت ساله بودم .
از جمله قضایی قبل از رسالت ایشان، به اصطلاح متکلمین (ارهاصات) است که همین داستان ملک هم جزء ارهاصات به شمار می آید . رؤیاهی فوق العاده عجیبی بوده که پیغمبر اکرم مخصوصا در ایام نزدیک به رسالتش می دیده است. می گوید من خوابهایی می دیدم که: یأتی مثل فلق الصبح مثل فجر، مثل صبح صادق، صادق و مطابق بود، این چنین خوابهی روشن می دیدم. چون بعضی از رؤیاها از همان نوع وحی و الهام است، نه هر رؤیایی، نه رؤیایی که از معده انسان برمی خیزد، نه رؤیایی که محصول عقدهها، خیالات و توهمات پیشین است. جزء اولین مراحلی که پیغمبر اکرم بری الهام و وحی الهی در دوران قبل از رسالت طی می کرد، دیدن رؤیاهایی بود که به تعبیر خودشان مانند صبح صادق ظهور می کرد، چون گاهی خود خواب بری انسان روشن نیست، پراکنده است، و گاهی خواب روشن است ولی تعبیرش صادق نیست، اما گاه خواب در نهایت روشنی است، هیچ ابهام و تاریکی و به اصطلاح آشفتگی ندارد، و بعد هم تعبیرش در نهایت وضوح و روشنایی است.
پس از سوابق دیگر قبل از رسالت رسول اکرم یعنی در فاصله ولادت تا بعثت، این است که تا سن بیست و پنج سالگی دو بار به خارج عربستان مسافرت کرد .
پیغمبر فقیر بود، از خودش چیزی نداشت یعنی به اصطلاح یک سرمایهدار نبود. هم یتیم بود، هم فقیر و هم تنها. یتیم بود، خوب معلوم است، بلکه به قول ( نصا ب) لطیم هم بود یعنی پدر و مادر هر دو از سرش رفته بودند. فقیر بود، بری این که یک شخص سرمایهداری نبود، خودش شخصا کار می کرد و زندگی می نمود، و تنها بود. وقتی انسان روحی پیدا می کند
و به مرحلهی از فکر و افق فکری و احساسات روحی و معنویات می رسد که خواه ناخواه دیگر با مردم زمانش تجانس ندارد، تنها می ماند.علیه السلام .
در بیست و پنج سالگی، خدیجه از او خواستگاری می کند. البته مرد باید خواستگاری بکند ولی این زن شیفته خُلق و خُوی و معنویت و زیبایی حضرت رسول است. خودش افرادی را تحریک می کند که این جوان را وادار کنید که بیاید از من خواستگاری کند. می آیند، می فرماید آخر من چیزی ندارم .
خلاصه به او می گویند تو غصه این چیزها را نخور و به او می فهمانند که خدیجه کسی است که اشراف و اعیان و رجال و از شخصیتها از او خواستگاری کردهاند و آنها را نپذیرفته است، ولی تو را خواسته است. تا بالاخره داستان خواستگاری و ازدواج رخ می دهد . عجیب این است:
حالا که همسر یک زن بازرگان و ثروتمند شده است، دیگر دنبال کار بازرگانی نمی رود. تازه دوره وحدت یعنی دوره انزوا، دوره خلوت، دوره تحنف و دوره عبادتش شروع می شود. آن حالت تنهایی یعنی آن فاصله روحیی که او با قوم خودش پیدا کرده است، روز به روز زیادتر می شود. دیگر این مکه و اجتماع مکه، گویی روحش را می خورد. حرکت می کند تنها در کوههی اطراف مکه (1) راه می رود، تفکر و تدبر می کند. خدا می داند که چه عالمی دارد، ما که نمی توانیم بفهمیم. در همین وقت است که غیر از آن کودک یعنی علی علیهالسلام کس دیگری، همراه و مصاحب او نیست.
ماه رمضان که می شود در یکی از همین کوههی اطراف مکه - که در شمال شرقی این شهر است و از سلسله کوههی مکه مجزا و مخروطی شکل است - به نام کوه حر که بعد از آن دوره اسمش را گذاشتند جبلالنور(کوه نور) خلوت می گزیند.
بری یک آدم متوسط حداقل یک ساعت طول می کشد که از پائین دامنه این کوه برسد به قله آن، و حدود سه ربع هم طول می کشد تا پائین بیاید .
ماه رمضان که می شود اصلا به کلی مکه را رها می کند و حتی از خدیجه هم دوری می گزیند. یک توشه خیلی مختصر، آبی، نانی با خودش برمی دارد و می رود به کوه حرا و ظاهرا خدیجه هر چند روز یک مرتبه کسی را می فرستاد تا مقداری آب و نان برایش ببرد. تمام این ماه را به تنهایی در خلوت می گذراند. البته گاهی فقط علیعلیه السلام:
و لقد جاورت رسول الله بحراء حبن نزول الوحی؛ آن ساعتی که وحی نزول پیدا کرد من آنجا بودم .
از آن کوه پائین نمی آمد و در آنجا خدی خودش را عبادت می کرد . این که چگونه تفکر می کرد ، چگونه به خدی خودش عشق می ورزید و چه عوالمی را در آنجا طی می کرد ، بری ما قابل تصور نیست. علی علیهالسلام در این وقت بچهی است حداکثر دوازده ساله. در آن ساعتی که بر پیغمبر اکرم وحی نازل می شود، او آنجا حاضر است. پیغمبر یک عالم دیگری را دارد طی می کند. هزارها مثل ما اگر در آنجا می بودند چیزی را در اطراف خود احساس نمی کرد ند ولی علیعلیه السلام .
مثل شاگرد معنوی که حالات روحی خودش را به استادش عرضه می دارد، به پیغمبر عرض کرد: یا رسول الله! آن ساعتی که وحی داشت بر شما نازل می شد، من صدی ناله این ملعون را شنیدم . فرمود بله علی جان!
انک تسمع ما اسمع و تری ما اری و لکنک لست بنبی؛ شاگرد من! تو آنها را که من می شنوم، می شنوی و آنها که من می بینم، می بینی ولی تو پیغمبر نیستی .
پارهی از شب، گاهی نصف، گاهی ثلث و گاهی دو ثلث شب را به عبادت می پرداخت با این که تمام روزش خصوصا در اوقات توقف در مدینه در تلاش بود، از وقت عبادتش نمی کاست او آرامش کامل خویش را در عبادت و راز و نیاز با حق می یافت عبادتش به منظور طمع بهشت و یا ترس از جهنم نبود، عاشقانه و سپاسگزارانه بود روزی یکی از همسرانش گفت: تو دیگر چرا آن همه عبادت می کنی؟ تو که آمرزیدهی! جواب داد: آیا یک بنده سپاسگزار نباشم؟
بسیار روزه می گرفت. علاوه بر ماه رمضان و قسمتی از شعبان، یک روز در میان روزه می گرفت دهه آخر ماه رمضان بسترش به کلی جمع می شد و در مسجد معتکف می گشت و یکسره به عبادت می پرداخت، ولی به دیگران می گفت: کافی است در هر ماه سه روز روزه بگیرید می گفت: به اندازه طاقت عبادت کنید، بیش از ظرفیت خود بر خود تحمیل نکنید که اثر معکوس دارد .
با رهبانیت و انزوا و گوشه گیری و ترک اهل و عیال مخالف بود، بعضی از اصحاب که چنین تصمیمی گرفته بودند مورد انکار و ملامت قرار گرفتند می فرمود: بدن شما، زن و فرزند شما و یاران شما همه حقوقی بر شما دارند و می باید آنها را رعایت کنید .
در حال انفراد، عبادت را طول می داد، گاهی در حال تهجد ساعتها سرگرم بود، اما در جماعت به اختصار می کوشید، رعایت حال اضعف مامومین را لازم می شمرد و به آن توصیه می کرد .
یکی از سوابق رسول خدا این است که امی بود یعنی مکتب نرفته و درس نخوانده بود و نزد هیچ معلمی نیاموخته و با هیچ نوشته و دفتر و کتابی آشنا نبوده است .
احدی از مورخان، مسلمان یا غیر مسلمان، مدعی نشده است که آن حضرت در دوران کودکی یا جوانی، چه رسد به دوران کهولت و پیری که دوره رسالت است، نزد کسی خواندن یا نوشتن آموخته است، و همچنین احدی ادعا نکرده و موردی را نشان نداده است که آن حضرت قبل از دوران رسالت یک سطر خوانده و یا یک کلمه نوشته است .
مردم عرب، بالاخص عرب حجاز، در آن عصر و عهد به طور کلی مردمی بیسواد بودند. افرادی از آنها که می توانستند بخوانند و بنویسند انگشت شمار و انگشت نما بودند. عادتا ممکن نیست که شخصی در آن محیط، این فن را بیاموزد و در میان مردم به این صفت معروف نشود ...
خاورشناسان نیز که با دیده انتقاد به تاریخ اسلمی می نگرند کوچکترین نشانهی بر سابقه خواندن و نوشتن رسول اکرم نیافته، اعتراف کردهاند که او مردی درس ناخوانده بود و از میان ملتی درس ناخوانده برخاست. کارلایل در کتاب معروف الابطال می گوید:
یک چیز را نباید فراموش کنیم و آن این که محمد هیچ درسی از هیچ استادی نیاموخته است، صنعت خط تازه در میان مردم عرب پیدا شده بود . به عقیده من حقیقت این است که محمد با خط و خواندن آشنا نبود، جز زندگی صحرا چیزی نیاموخته بود.
ویل دورانت در تاریخ تمدن می گوید:
ظاهرا هیچ کس در این فکر نبود که وی (رسول اکرم) را نوشتن و خواندن آموزد. در آن موقع هنر نوشتن و خواندن به نظر عربها اهمیتی نداشت. به همین جهت در قبیله قریش بیش از هفده تن خواندن و نوشتن نمی دانستند. معلوم نیست که محمد شخصا چیزی نوشته باشد . از پس پیمبری کاتب مخصوص داشت. معذلک معروفترین و بلیغ ترین کتاب زبان عربی به زبان وی جاری شد و دقایق امور را بهتر از مردم تعلیم داده شناخت.(2)
غرض از نقل سخن اینان استشهاد به سخنشان نیست. بری اظهار نظر در تاریخ اسلام و مشرق، خود مسلمانان و مشرق زمینیها شایستهترند. نقل سخن اینان بری این است که کسانی که خود شخصا مطالعه ی ندارند بدانند
که اگر کوچکترین نشانهی در این زمینه وجود می داشت از نظر مورخان کنجکاو و منتقد غیر مسلمان پنهان نمی ماند .
رسول اکرم در خلال سفری که همراه ابو طالب به شام رفت، ضمن استراحت در یکی از منازل بین راه، برخورد کوتاهی با یک راهب به نام بحیرا (3) داشته است. این برخورد، توجه خاورشناسان را جلب کرده است که آیا پیغمبر اسلام از همین برخورد کوتاه چیزی آموخته است؟
وقتی که چنین حادثه کوچکی توجه مخالفان را در قدیم و جدید برانگیزد، به طریق اولی اگر کوچکترین سندی بری سابقه آشنایی رسول اکرم با خواندن و نوشتن وجود می داشت، از نظر آنان مخفی نمی ماند و در زیر ذره بینهی قوی این گروه چندین بار بزرگتر نمایش داده می شد ...
آنچه قطعی و مسلم است و مورد اتفاق علمی مسلمین و غیر آنهاست این است که ایشان قبل از رسالت کوچکترین آشنایی با خواندن و نوشتن نداشتهاند . اما در دوره رسالت، آن اندازه قطعی نیست. در دوره رسالت نیز آنچه مسلمتر است ننوشتن ایشان است، ولی نخواندنشان آن اندازه مسلم نیست. از برخی روایات شیعه ظاهر می شود که ایشان در دوره رسالت می خواندهاند ولی نمی نوشتهاند، هر چند روایات شیعه نیز در این جهت وحدت و تطابق ندارند . آنچه از مجموع قراین و دلایل استفاده می شود این است که در دوره رسالت نیز نه خواندهاند و نه نوشتهاند.
بری این که دوره ما قبل رسالت را رسیدگی کنیم لازم است درباره وضع عمومی عربستان در آن عصر از لحاظ خواندن و نوشتن بحث کنیم .
از تواریخ چنین استفاده می شود که مقارن ظهور اسلام، افرادی در آن محیط که خواندن و نوشتن می دانستهاند بسیار معدود بودهاند .
در اسد الغابه ذیل احوال تمیم بن جراشه ثقفی داستانی از او نقل می کند که به صراحت می فهماند پیغمبر اکرم حتی در دوره رسالت نه می خوانده و نه می نوشته است.
در کتب تواریخ نام دبیران رسول خدا آمده است. یعقوبی در جلد دوم تاریخ خویش می گوید:
دبیران رسول خدا که وحی، نامهها و پیمان نامهها را می نوشتند ایناناند: علیبن ابی طالب علیه السلام)
مسعودی در التنبیه والاشراف تا اندازهی تفصیل می دهد که این دبیران، هر کدام چه نوع کاری را به عهده داشتهاند و نشان می دهد که این دبیران بیش از این توسعه کار داشته و نوعی نظم و تشکیلات و تقسیم کار در میان بوده است .
در اوائل بعثت پیغمبر اکرم آیه آمد: انذر عشیرتک الاقربین (5) خویشاوندان نزدیکت را انذار و اعلام خطر کن . هنوز پیغمبر اکرم اعلام دعوت عمومی به آن معنا نکرده بودند . می دانیم در آن هنگام علیعلیه السلم علیه السلم علیه السلام
ابولهب که عموی پیغمبر بود تا این جمله را شنید، عصبانی و ناراحت شد و گفت تو ما را دعوت کردی بری این که چنین مزخرفی را به ما بگویی؟! جار و جنجال راه انداخت و جلسه را به هم زد. پیغمبر اکرم بری بار دوم به علیعلیه السلام دستور تشکیل جلسه را داد . خود امیرالمؤمنین که راوی هم هست می فرماید که اینها حدود چهل نفر بودند یا یکی کم یا یکی زیاد . در دفعه دوم پیغمبر اکرم به آنها فرمود هر کسی از شما که اول دعوت مرا بپذیرد، وصی، وزیر و جانشین من خواهد بود.
غیر از علی علیه السلام .
قریش و پیامبرصلی الله علیه و آله
زمانی که هنوز حضرت رسول در مکه بودند و قریش مانع بودند که ایشان تبلیغ کنند و وضع سخت و دشوار بود، در ماههی حرام (6) مزاحم پیغمبر اکرم نمی شدند یا لااقل زیاد مزاحم نمی شدند یعنی مزاحمت بدنی مثل کتک زدن نبود ولی مزاحمت تبلیغاتی وجود داشت. رسول اکرم همیشه از این فرصت استفاده می کرد و وقتی مردم در بازار عکاظ در عرفات جمع می شدند (آن موقع هم حج بود ولی با یک سبک مخصوص) می رفت در میان قبائل گردش می کرد و مردم را دعوت می نمود. نوشتهاند در آنجا ابولهب مثل سایه پشت سر پیغمبر حرکت می کرد و هر چه پیغمبر می فرمود، او می گفت دروغ می گوید، به حرفش گوش نکنید. رئیس یکی از قبائل خیلی با فراست بود. بعد از آن که مقداری با پیغمبر صحبت کرد، به قوم خودش گفت اگر این شخص از من بود لَاَکلتُ بِهِ العَرَبَ. یعنی من این قدر در او استعداد می بینم که اگر از ما می بود، به وسیله وی عرب را می خوردم. او به پیغمبر اکرم گفت من و قومم حاضریم به تو ایمان بیاوریم (بدون شک ایمان آنها ایمان واقعی نبود) به شرط این که تو هم به ما قولی بدهی و آن این که بری بعد از خودت من یا یک نفر از ما را تعیین کنی. فرمود این که چه کسی بعد از من باشد، با من نیست با خداست. این مطلبی است که در کتب تاریخ اهل تسنن آمده است .
مردم مدینه و رسول اکرم صلی الله علیه و آله
مردم مدینه دو قبیله بودند به نام اوس و خزرج که همیشه با هم جنگ داشتند. یک نفر از آنها به نام اسعد بن زراره می آید به مکه بری این که از قریش استمداد کند. وارد می شود بر یکی از مردم قریش .
کعبه از قدیم معبد بود گو این که در آن زمان بتخانه بود و رسم طواف که از زمان حضرت ابراهیم معمول بود هنوز ادامه داشت. هر کس که می آمد، یک طوافی هم دور کعبه می کرد . این شخص وقتی خواست برود به زیارت کعبه و طواف بکند، میزبانش به او گفت: (مواظب باش! مردی در میان ما پیدا شده، ساحر و جادوگری که گاهی در مسجد الحرام پیدا می شود و سخنان دلربی عجیبی دارد. یک وقت سخنان او به گوش تو نرسد که تو را بیاختیار می کند . سِحری در سخنان او هست.) اتفاقا او موقعی می رود بری طواف که رسول اکرم در کنار کعبه در حجر اسماعیل نشسته بودند و با خودشان قرآن می خواندند . در گوش این شخص پنبه کرده بودند که یک وقت چیزی نشنود. مشغول طواف کردن بود که قیافه شخصی خیلی او را جذب کرد. (رسول اکرم سیمی عجیبی داشتند.) گفت نکند این همان آدمی باشد که اینها می گویند؟ یک وقت با خودش فکر کرد که عجب دیوانگی است که من گوشهایم را پنبه کردهام . من آدمم، حرفهی او را می شنوم، پنبه را از گوشش انداخت بیرون . آیات قرآن را شنید و تمایل پیدا کرد. این امر منشأ آشنایی مردم مدینه با رسول اکرمصلی الله علیه و آلهصلی الله علیه و آلهصلی الله علیه و آلهصلی الله علیه و آله.
دارالنُدوه حکم مجلس سنی مکه بوده است. مکه اساسا نه از خودش حکومتی داشت به شکل پادشاهی یا جمهوری، و نه تابع یک مرکزی بود. یک نوع حکومت ملوک الطوایفی داشتند . قراری داشتند که از هر قبیلهی چند نفر با شرایطی و از جمله این که از چهل سال کمتر نداشته باشند بیایند در آنجا جمع بشوند و درباره مشکلاتی که پیش می آید با یکدیگر مشورت کنند و هر چه در آنجا تصمیم می گرفتند، دیگر مردم قریش عمل می کرد ند. (دارالنُدوه) یکی از اطاقهایی بود که در اطراف مسجدالحرام بود. الان آن محل خراب شده و داخل مسجدالحرام است .
در آنجا پیشنهادهایی کردند، گفتند بالاخره باید به یک شکلی آزادی را از محمد سلب کنیم، یا اساسا او را بکشیم یا حبسش کنیم و یا لااقل شرش را از اینجا بکنیم و تبعیدش کنیم، هر جا می خواهد برود . در اینجاست که هم شیعه و هم سنی نوشتهاند پیرمردی در این مجلس ظاهر شد با این که قرار نبود که غیر قریش کس دیگر را در آنجا راه بدهند و گفت من اهل نجد هستم. گفتند اینجا جی تو نیست . گفت نه، من راجع به همین موضوعی که قریش در اینجا بحث می کنند صحبت و فکر دارم . بالاخره اجازه گرفت و داخل شد . و در اخبار وارد شده که این پیرمرد انسان نبود و شیطان بود که به صورت یک پیرمرد مجسم شد. به هر حال در تاریخ، او به نام (شیخ نجدی) معروف شد که در آن مجلس شیخ نجدی هم اظهار نظر کرد و در آخر هم نظر شیخ نجدی تصویب شد. آن پیشنهاد که گفتند یک نفر را بفرستند پیغمبر را بکشد رد شد. همان شیخ نجدی گفت این عملی نیست. اگر شما یک نفر بفرستید، قطعا بنیهاشم به انتقام خون محمد او را خواهند کشت و کیست که یقین داشته باشد که کشته می شود و حاضر شود این کار را انجام دهد. گفتند او را حبس می کنیم. گفت حبس هم مصلحت نیست زیرا باز بنیهاشم به اعتبار این که به آنها برمی خورند که فردی از آنها محبوس باشد، اگر چه به تنهایی زورشان به شما نمی رسد ولی ممکن است در موقع حج که مردم جمع می شوند، از نیروی مردم استمداد کنند و محمد را از حبس بیرون بکشند. پیشنهاد تبعید شد. گفت این از همه خطرناکتر است. او مردی خوش صورت و خوش بیان و گیرا است. الان به تنهایی در این شهر افراد شما را به تدریج دارد جذب می کند. یک وقت می بینید رفت در میان قبایل عرب چندین هزار نفر را پیرو خودش کرد و با چندین هزار مسلح آمد سراغ شما . در آخر پیشنهاد شد و مورد قبول واقع شد که او را بکشند ولی به این شکل که از هر یک از قبایل قریش یک نفر در کشتن شرکت کند، و از بنیهاشم هم یک نفر باشد (چون از بنیهاشم، ابولهب را در میان خودشان داشتند) و دسته جمعی او را بکشند و به این ترتیب خونش را لوث کنند، و اگر بنیهاشم ادعا کردند، می گوییم قبیله شما هم شرکت داشتند . حداکثر این است که به آنها دیه می دهیم . دیه ده انسان را هم خواستند، می دهیم .
هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
همان شبی که اینها تصمیم گرفتند این تصمیم محرمانه را اجرا بکنند وحی الهی بر پیغمبر اکرم نازل شد همان حرفی که به موسی گفته شد: ...ان الملا یأتمرون بک یقتلوک فاخرج. (قصص/20) و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک و یمکرون و یمکر الله والله خیر الماکرین (انفال/ 30)؛ از مکه بیرون برو، خواستند شبانه بریزند. ابولهب که یکی از آنها بود مانع شد. گفت شب ریختن به خانه کسی صحیح نیست. در آنجا زن و بچه هست، یک وقت اینها می ترسند یا کشته می شوند. باید صبر کنیم تا صبح شود. گفتند بسیار خوب. آمدند دور خانه پیغمبر حلقه زدند و کشیک می دادند، منتظر که صبح بشود و در روشنایی بریزند خانه پیغمبر. این مطلب مورد اتفاق جمیع محدثین و مورخین است و در این جهت حتی یک نفر تشکیک نکرده است که پیغمبر اکرم، علیعلیه السلم علیه السلم علیه السلامصلی الله علیه و آلهصلی الله علیه و آله .
حضرت رسولصلی الله علیه و آلهصلی الله علیه و آله:
(صاحب). آنگاه که پیغمبر به همراه خود گفت: نترس، غصه نخور، خدا با ماست. فانزل الله سکینته علیه و ایده بجنود لم تروها. خداوند وقار خودش را بر پیغمبر نازل کرد. دیگر نمی گوید وقار را بر هر دو نفر نازل کرد. رحمت خودش را بر پیغمبر نازل کرد و پیغمبر را تأیید نمود. نمی گوید هر دو را تأیید کرد.
تا به این مرحله رسید، از همان جا برگشتند. گفتند ما نفهمیدیم این چطور شد؟ به آسمان بالا رفت یا به زمین فرو رفت؟ مدتی گشتند. پیدا نکردند که نکردند. سه شبانه روز یا بیشتر پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله در همان غار بسر بردند. آن دلهی شب که می شد،
هند بن ابی هاله که پسر خدیجه است از شوهر دیگری، و مرد بسیار بزرگواری است محرمانه آذوقه می برد و برمی گشت. قبلا قرار گذاشته بودند مرکب تهیه کنند. دو تا مرکب تهیه کردند و شبانه بردند کنار غار، آنها سوار شدند و راه مدینه را پیش گرفتند .
حالا قرآن می گوید ببینید خداوند پیغمبر را در چه سختیهایی به چه نحوی کمک و مدد کرد. آنها نقشه کشیدند و فکر کردند و سیاست به کار بردند ولی نمی دانستند که خدا اگر بخواهد، مکر او بالاتر است. و اذ یمکر بک الذین کفرو و آنگاه که کافران درباره تو مکر و حیله به کار می برند بری این که یکی از سه کار را درباره تو انجام بدهند: لیثبتوک (اثبات) معنایش حبس است. چون کسی را که حبس می کنند در یک جا ثابت و ساکن نگه می دارند. عرب وقتی می گوید (اثبت) یعنی حبس کن بری این که تو را در یک جا ثابت نگه دارند یعنی زندانیت کنند. او یقتلوک یا خونت را بریزند. او یخرجوک یا تبعیدت کنند. و یمکرون آنها مکر می کنند. قریش به مکر و حیلههی خودشان خیلی اعتماد داشتند و مثلا می گفتند چنان می کنیم که خونش لوث بشود، ولی نمی دانستند که بالی همه این تدبیرها و نقشهها تقدیر و اراده الهی است و اگر بندهی مشمول عنایت الهی بشود، هیچ قدرتی نمی تواند او را از میان ببرد. (مکر) نقشهی است که هدفش روشن نیست. اگر انسان نقشهی بکشد که آن نقشه هدف معینی در نظر دارد اما مردم که می بینند خیال می کنند بری هدف دیگری است، این را می گویند (مکر). خدا هم گاهی حوادث را طوری به وجود می آورد که انسان نمی داند این حادثه بری فلان هدف و مقصد است، خیال می کند بری هدف دیگری است، ولی نتیجه نهائیش چیز دیگری است. این است که خدا هم مکر می کند یعنی خدا هم حوادثی به وجود می آورد که ظاهرش یک طور است ولی هدف اصلی چیز دیگر است. آنها مکر می کنند، خدا هم مکر می کند، و خدا از همه مکر کنندگان بالاتر و بهتر است .
گروهی از مسلمانهی صدر اسلام، مهاجرین اولین یا به تعبیر قرآن ( سابقون الاولون) نامیده می شوند . مهاجرین اولین یعنی کسانی که قبل از آن که پیغمبر اکرم به مدینه تشریف ببرند مسلمان شده بودند و آن وقتی که بنا شد پیغمبر اکرم خانه و دیار را، مکه را رها کنند و بیایند به مدینه، اینها همه چیز خود را یعنی زن و زندگی و مال و ثروت و خویشاوندان و اقارب خویش را یک جا رها کردند و به دنبال ایده و عقیده و ایمان خودشان رفتند. این از کمال خلوص و از نهایت ایمان حکایت می کند. قرآن اینها را مهاجرین اولین می نامد .
دسته دوم که اینجا به آنها اشاره شده است، کسانی هستند که قرآن آنها را (انصار) می نامد یعنی یاوران . مقصود، مسلمانانی هستند که در مدینه بودند و در مدینه اسلام اختیار کرده بودند و حاضر شدند که شهر خودشان را مرکز اسلام قرار بدهند و برادران مسلمانشان را که از مکه و جاهی دیگر و البته بیشتر از مکه می آیند در حالی که هیچ ندارند و دست خالی می آیند بپذیرند و نه تنها در خانههی خود جی بدهند و به عنوان یک مهمان بپذیرند بلکه از جان و مال و حیثیت آنها حمایت کنند مثل خودشان. به طوری که در تاریخ آمده است، منهی ناموس، هر چه داشتند با برادران مسلمان خود به اشتراک در میان گذاشتند و حتی برادران مسلمان را بر خودشان مقدم می داشتند: و یؤثرون علی انفسهم ولو کان بهم خصاصه. (8) آن هجرت بزرگ مسلمین صدر اسلام خیلی اهمیت داشت ولی اگر پذیرش انصار نمی بود آنها نمی توانستند کاری انجام بدهند. اینها را هم قرآن تحت عنوان والذین آووا و نصرو ذکر می کند. آنان که پناه دادند و یاری کردند این مهاجران را. هم مهاجرت آنها در روزهی سختی اسلام بود، هم یاری کردن اینها. هم آنها گذشت و فداکاریشان زیاد بود هم اینها .
منافقین و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
ان الذین جاؤا بالافک عصبة منکم لا تحسبوه شرّا لکم بل هو خیر لکم لکل امریء منهم ما اکتسب من الاثم والذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم. لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم خیرا و قالوا هذا افک مبین. (نور/11-12)
آیات به اصطلاح افک است. افک دروغ بزرگی (تهمتی) است که بری بردن آبروی رسول خدا بعضی از منافقین بری همسر رسول خدا جعل کردند. داستانش را قبلا به تفصیل نقل کردیم.(9) اکنون آیات را می خوانیم و نکاتی که از این آیات استفاده می شود که نکات تربیتی و اجتماعی بسیار حساسی است و حتی مورد ابتلی خود ما در زمان خودمان است بیان می کنیم. آیه می فرماید: ان الذین جاؤا بالافک عصبة منکم ؛ آنان که افک را ساختند و خلق کردند، بدانید یک دسته متشکل و یک عده افراد به هم وابسته از خود شما هستند. قرآن به این وسیله مؤمنین و مسلمین را بیدار می کند که توجه داشته باشید در داخل خود شما، از متظاهران به اسلام، افراد و دسته جاتی هستند که دنبال مقصدها و هدفهی خطرناک می باشند، یعنی قرآن می خواهد بگوید قصه ساختن این (افک) از طرف کسانی که ساختند روی غفلت و بیتوجهی و ولنگاری نبود، روی منظور و هدف بود، هدف هم بی آبرو ساختن پیغمبر و از اعتبار انداختن پیغمبر بود، که به هدفشان نرسیدند. قرآن می گوید آنها یک دسته به هم وابسته از میان خود شما بودند، و بعد می گوید این شری بود که نتیجهاش خیر بود، و در واقع این شر نبود: لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیر لکم؛ گمان نکنید که این یک حادثه سوئی بود و شکستی بری شما مسلمانان بود، خیر، این داستان با همه تلخی آن به سود جامعه اسلمی بود. حال چرا قرآن این داستان را خیر می داند نه شر و حال آن که داستان بسیار تلخی بود؟ داستانی بری مفتضح کردن پیغمبر اکرم ساخته بودند و روزهی متوالی حدود چهل روز گذشت تا این که وحی نازل شد و تدریجا اوضاع روشن گردید. خدا می داند در این مدت بر پیغمبر اکرم و نزدیکان آن حضرت چه گذشت!
این را به دو دلیل قرآن می گوید خیر است: یک دلیل این که این گروه منافق شناخته شدند. در هر جامعهی یکی از بزرگترین خطرها این است که صفوف مشخص نباشد، افراد مؤمن و افراد منافق همه در یک صف باشند. تا وقتی که اوضاع آرام است خطری ندارد.
یک تکان که به اجتماع بخورد اجتماع از ناحیه منافقین بزرگترین صدمهها را می بیند. لهذا به واسطه حوادثی که بری جامعه پیش می آید باطنها آشکار می شود و آزمایش پیش می آید، مؤمنها در صف مؤمنین قرار می گیرند و منافقها پرده نفاقشان دریده می شود و در صفی که شایسته آن هستند قرار می گیرند. این یک خیر بزرگ بری جامعه است .
آن منافقینی که این داستان را جعل کرده بودند، آنچه برایشان به تعبیر قرآن ماند اثم بود. اثم یعنی داغ گناه . تا زنده بودند، دیگر اعتبار پیدا نکردند .
فایده دوم این بود که سازندگان داستان، این داستان را آگاهانه جعل کردند نه ناآگاهانه، ولی عامه مسلمین نا آگاهانه ابزار این عصبه قرار گرفتند. اکثریت مسلمین با این که مسلمان بودند، با ایمان و مخلص بودند و غرض و مرضی نداشتند بلندگوی این عصبه قرار گرفتند ولی از روی عدم آگاهی و عدم توجه، که خود قرآن مطلب را خوب تشریح می کند .
این یک خطر بزرگ است بری یک اجتماع، که افرادش ناآگاه باشند. دشمن اگر زیرک باشد خود اینها را ابزار علیه خودشان قرار می دهد، یک داستان جعل می کند، بعد این داستان را به زبان خود اینها می اندازد، تا خودشان قصهی را که دشمنشان علیه خودشان جعل کرده بازگو کنند. این علتش ناآگاهی است و نباید مردمی اینقدر ناآگاه باشند که حرفی را که دشمن ساخته ندانسته بازگو کنند. حرفی که دشمن جعل می کند وظیفه شما این است که همان جا دفنش کنید. اصلا دشمن می خواهد این پخش بشود. شما باید دفنش کنید و به یک نفر هم نگویید، تا به این وسیله با حربه سکوت نقشه دشمن را نقش برآب کنید. (10)
فایده دوم این داستان این بود که اشتباهی که مسلمین کردند این بود که (مشخص شد) یعنی حرفی را که یک عصبه (یک جمعیت و یک دسته به هم وابسته) جعل کردند، ساده لوحانه و ناآگاهانه از آنها شنیدند و بعد که به هم رسیدند، گفتند: چنین حرفی شنیدم، آن یکی گفت: من هم شنیدم، دیگری گفت: نمی دانم خدا عالم است، باز این بری او نقل کرد و نتیجه این شد که جامعه مسلمان، ساده لوحانه و ناآگاهانه بلندگوی یک جمعیت چند نفری شد .
این داستان افک که پیدا شد یک بیدار باش عجیبی بود. همه چشمها را به هم مالیدند: از یک طرف آنها را شناختیم و از طرف دیگر خودمان را شناختیم . ما چرا چنین اشتباه بزرگی را مرتکب شدیم، چرا ابزار دست اینها شدیم ؟ !...
فایده دوم داستان افک همین بود که به مسلمین یک آگاهی و یک هوشیاری داد. در خود قرآن آورد که بری همیشه بماند، مردم بخوانند و بری همیشه درس بگیرند که مسلمان! ناآگاهانه ابزار قرار نگیر، ناآگاهانه بلندگوی دشمن نباش .
خدا می داند این یهودیها در درجه اول و بهاییها که ابزار دست یهودیها هستند چقدر از این جور داستانها جعل کردند. گاهی یک چیزی را یک یهودی یا یک مسیحی علیه مسلمین جعل کرده، آنقدر شایع شده که کم کم داخل کتابها آمده، بعد آنقدر مسلم فرض شده که خود مسلمین باورشان آمده است، مثل داستان کتابسوزی اسکندریه .
می دانیم که اسلام دین توحید است و بری هیچ مسئلهی به اندازه توحید یعنی خدی یگانه را پرستش کردن و غیر او را پرستش نکردن اهمیت قائل نیست و نسبت به هیچ مسئلهی به اندازه این مسئله حساسیت ندارد . مردم قریش که در مکه بودند مشرک بودند . این بود که یک نبرد پی گیری میان پیغمبر اکرم و مردم قریش که همان قبیله رسول اکرم بودند درگرفت. سیزده سال پیغمبر اکرم در مکه بودند .
در تمام دوره سیزده ساله مکه به احدی اجازه جهاد و حتی دفاع نداد، تا آنجا که واقعا مسلمانان به تنگ آمدند و با اجازه آن حضرت گروهی به حبشه مهاجرت کردند، اما سایرین ماندند و زجر کشیدند . تنها در سال دوم مدینه بود که رخصت جهاد داده شد .
در دوره مکه مسلمانان تعلیمات دیدند، با روح اسلام آشنا شدند، ثقافت اسلمی در اعماق روحشان نفوذ یافت. نتیجه این شد که پس از ورود در مدینه هر کدام یک مُبلغ واقعی اسلام بودند و رسول اکرم که آنها را به اطراف و اکناف می فرستاد خوب از عهده برمی آمدند. هنگمی هم که به جهاد می رفتند می دانستند بری چه هدف و ایدهی می جنگند. به تعبیر امیرالمؤمنینعلیه السلام.
چنین شمشیرهی آب دیده و انسانهی تعلیمات یافته بودند که توانستند رسالت خود را در زمینه اسلام انجام دهند. وقتی که تاریخ را می خوانیم و گفتگوهی این مردم را که تا چند سال پیش جز شمشیر و شتر چیزی را نمی شناختند می بینیم، از اندیشه بلند و ثقافت اسلمی اینها غرق در حیرت می شویم .
بعد از 13سال رسول اکرمصلی الله علیه و آله .
چنان که می دانیم، ماجری احد به صورت غم انگیزی بری مسلمین پایان یافت. هفتاد نفر از مسلمین و از آن جمله جناب حمزه، عموی پیغمبر، شهید شدند. مسلمین در ابتدا پیروز شدند و بعد در اثر بیانضباطی گروهی که از طرف رسول خدا بر روی یک تل گماشته شدند، مورد شبیخون دشمن واقع شدند. گروهی کشته و گروهی پراکنده شدند و گروه کمی دور رسول اکرم باقی ماندند. آخر کار همان گروه اندک بار دیگر نیروها را جمع کردند و مانع پیشروی بیشتر دشمن شدند. مخصوصا شایعه این که رسول اکرم کشته شد بیشتر سبب پراکنده شدن مسلمین گشت، اما همین که فهمیدند پیامبر زنده است نیروی روحی خویش را بازیافتند .
پیغمبر اکرم در زمان خودشان صلحی کردند که اسباب تعجب و بلکه اسباب ناراحتی اصحابشان شد، ولی بعد از یکی دو سال تصدیق کردند که کار پیغمبر درست بود. سال ششم هجری است، بعد از آن است که جنگ بدر، آن جنگ خونین به آن شکل واقع شده و قریش بزرگترین کینهها را با پیغمبر پیدا کردهاند، و بعد از آن است که جنگ احد پیش آمده و قریش تا اندازهی از پیغمبر انتقام گرفتهاند و باز مسلمین نسبت به آنها کینه بسیار شدیدی دارند، و به هر حال، از نظر قریش دشمنترین دشمنانشان پیغمبر، و از نظر مسلمین هم دشمنترین دشمنانشان قریش است. ماه ذی القعده پیش آمد که به اصطلاح ماه حرام بود. در ماه حرام سنت جاهلیت نیز این بود که اسلحه به زمین گذاشته می شد و نمی جنگیدند. دشمنهی خونی، در غیر ماه حرام اگر به یکدیگر می رسیدند، البته همدیگر را قتل عام می کرد ند ولی در ماه حرام به احترام این ماه اقدمی نمی کرد ند. پیغمبر خواست از همین سنت جاهلیت در ماه حرام استفاده کند و برود وارد مکه شود و در مکه عمرهی بجا آورد و برگردد. هیچ قصدی غیر از این نداشت. اعلام کرد و با هفتصد نفر و به قول دیگر با هزار و چهارصد نفر از اصحابش و عده دیگری حرکت کرد، ولی از همان مدینه که خارج شدند محرم شدند، چون حجشان حج قرآن بود که سوق هدی می کرد ند یعنی قربانی را پیش از خودشان حرکت می دادند و علامت خاصی هم روی شانه قربانی قرار می دادند، مثلا روی شانه قربانی کفش می انداختند - که از قدیم معمول بود - که هر کسی می بیند بفهمد که این حیوان قربانی است. دستور داد که اینها که هفتصد نفر بودند هفتاد شتر به علامت قربانی در جلوی قافله حرکت دهند که هر کسی که از دور می بیند بفهمد که ما حاجی هستیم نه افراد جنگی . زی و همه چیز، زی حجاج بود. از آنجا که کار، مخفیانه نبود و علنی بود، قبلا خبر به قریش رسیده بود . پیغمبر در نزدیکیهی مکه اطلاع یافت که قریش، زن و مرد و کوچک و بزرگ، از مکه بیرون آمده و گفتهاند: (به خدا قسم که ما اجازه نخواهیم داد که محمد وارد مکه شود.) با این که ماه، ماه حرام بود، اینها گفتند ما در این ماه حرام می جنگیم. از نظر قانون جاهلیت هم کار قریش بر خلاف سنت جاهلیت بود. پیغمبر تا نزدیک اردوگاه قریش رفت و در آنجا دستور داد که پایین آمدند. مرتب رسولها و پیام رسانها از دو طرف مبادله می شدند. ابتدا از طرف قریش چندین نفر به ترتیب آمدند که تو چه می خواهی و بری چه آمدهی؟ پیغمبر فرمود من حاجی هستم و بری حج آمدهام، کاری ندارم، حجم را انجام می دهم، برمی گردم و می روم. هر کس هم که می آمد، وضع اینها را که می دید می رفت به قریش می گفت: مطمئن باشید که پیغمبر قصد جنگ ندارد. ولی آنها قبول نکردند و مسلمین (و خود پیغمبر اکرم هم) چنین تصمیم گرفتند که ما وارد مکه می شویم ولو این که منجر به جنگیدن شود، ما که نمی خواهیم بجنگیم، اگر آنها با ما جنگیدند با آنها می جنگیم . (بیعت الرضوان) در آنجا صورت گرفت. مجددا با پیغمبر بیعت کردند بری همین امر، تا این که نمایندهی از طرف قریش آمد و گفت که ما حاضریم با شما قرارداد ببندیم . پیغمبر فرمود: من هم حاضرم . پیغامهایی که پیغمبر می داد پیغامهی مسالمت آمیزی بود. به چند نفر از این پیام رسانها فرمود: ویح قریش (12) اکلتهم الحرب؛ وی به حال قریش، جنگ اینها را تمام کرد. اینها از من چه می خواهند؟ مرا وا بگذارند با دیگر مردم، یا من از بین می روم، در این صورت آنچه آنها می خواهند به دست دیگران انجام شده، و یا من بر دیگران پیروز می شوم که باز به نفع اینهاست، زیرا من یکی از قریش هستم، باز افتخاری بری اینهاست فایده نکرد. گفتند قرارداد صلح می بندیم . مردی به نام سهل بن عمرو را فرستادند و قرارداد صلح بستند که پیغمبر امسال برگردد و سال آینده حق دارد بیاید اینجا و سه روز در مکه بماند، عمل عمرهاش را انجام دهد و بازگردد .
همین که این قرارداد صلح را بستند و بعد مسلمین آزادی پیدا کردند و آزادانه می توانستند اسلام را تبلیغ کنند، در مدت یک سال یا کمتر، از قریش آن اندازه مسلمان شد که در تمام آن مدت بیست سال مسلمان نشده بود. بعد هم اوضاع آنچنان به نفع مسلمین چرخید که مفاد قرارداد خود به خود از طرف خود قریش از بین رفت و یک شور عملی و معنوی در مکه پدید آمد.
-سهیل بن عمرو یک پسر داشت که مسلمان و در جیش مسلمین بود. این قرارداد را که امضا کردند، پسر دیگرش دوان دوان از قریش فرار کرد و آمد نزد مسلمین . تا آمد، سهیل گفت قرارداد امضا شده، من باید او را برگردانم. پیغمبر هم به او - که اسمش ابوجندل بود - فرمود برو، خداوند بری شما مستضعفین هم راهی باز می کند. این بیچاره مضطرب شده بود، داد می کشید و می گفت: مسلمین! اجازه ندهید مرا ببرند میان کفار که مرا از دینم برگردانند. مسلمین هم عجیب ناراحت بودند و می گفتند: یا رسول الله! اجازه بده این یکی را دیگر ما نگذاریم ببرند. فرمود: نه، همین یکی هم برود .
-داستان شیرینی نقل کردهاند که مردی از مسلمین به نام ابوبصیر که در مکه بود و مرد بسیار شجاع و قویی هم بود فرار کرد آمد به مدینه . قریش طبق قرارداد خودشان دو نفر فرستادند که بیایند او را برگردانند . آمدند گفتند ما طبق قرارداد باید این را ببریم . حضرت فرمود: بله همینطور است. هر چه این مرد گفت: یا رسول الله! اجازه ندهید مرا ببرند، اینها در آنجا مرا از دینم برمی گردانند، فرمود: نه، ما قرارداد داریم و در دین ما نیست که بر خلاف قرارداد خودمان عمل بکنیم، طبق قرارداد تو برو، خداوند هم یک گشایشی به تو خواهد داد. رفت او را تقریبا در یک حالت تحت الحفظ می بردند. او غیر مسلح بود و آنها مسلح بودند. رسیدند به ذوالحلیفه، تقریبا همین محل مسجدالشجره که احرام می بندند و تا مدینه هفت کیلومتر است. در سایهی استراحت کرده بودند. یکی از آن دو شمشیرش در دستش بود. این مرد به او گفت: این شمشیر تو خیلی شمشیر خوبی است، بده من ببینم. گفت بگیر. تا گرفت زد او را کشت . تا او را کشت، نفر دیگر فرار کرد و مثل برق خودش را رساند به مدینه. تا آمد، پیغمبر فرمود مثل این که خبر تازهی است؟ بله، رفیق شما رفیق مرا کشت . طولی نکشید که ابوبصیر آمد. گفت: یا رسول الله! تو به قراردادت عمل کردی . قرارداد شما این بود که اگر کسی از آنها فرار کرد تو او را تسلیم بکنی، و تو تسلیم کردی، پس کاری به کار من نداشته باشید . بلند شد رفت و در کنار دریی احمر، نقطهی را پیدا کرد و آنجا را مرکز قرار داد. مسلمینی که در مکه تحت زجر و شکنجه بودند همین که اطلاع پیدا کردند که پیغمبر کسی را جوار نمی دهد ولی او رفته در ساحل دریا و آنجا نقطهی را مرکز قرار داده، یکی یکی رفتند آنجا. کم کم هفتاد نفر شدند و خودشان قدرتی تشکیل دادند. قریش دیگر نمی توانستند رفت و آمد بکنند. خودشان به پیغمبر نوشتند که یا رسول الله! ما از خیر اینها گذشتیم، خواهش می کنیم به آنها بنویسید که بیایند مدینه و مزاحم ما نباشند، ما از این ماده قرارداد خودمان صرف نظر کردیم، و به همین شکل صرف نظر کردند .
به هر حال این قرارداد صلح بری همین خصوصیت بود که زمینه روحی مردم بری عملیات بعدی فراهمتر بشود، و همین طور هم شد، مسلمین بعد از آن در مکه آزادی پیدا کردند، و بعد از این آزادی بود که مردم دسته دسته مسلمان می شدند، و آن ممنوعیتها به کلی از میان برداشته شده بود .
در سال هشتم هجرت، پیغمبر اکرم مکه را فتح کرد، فتحی بدون خونریزی .
فتح مکه بری مسلمین یک موفقیت بسیار عظیم بود چون اهمیت آن تنها از جنبه نظمی نبود، از جنبه معنوی بیشتر بود تا جنبه نظمی . مکه ام القراء عرب و مرکز عربستان بود. قهرا قسمتهی دیگر تابع مکه بود و به علاوه یک اهمیتی بعد از قضیه عام الفیل و ابرهه که حمله برد به مکه و شکست خورد پیدا کرده بود . بعد از این قضیه این فکر بری همه مردم عرب پیدا شده بود که این سرزمین تحت حفظ و حراست خداوند است و هیچ جباری بر این شهر مسلط نخواهد شد. وقتی پیغمبر اکرم به آن سهولت آمد مکه را فتح کرد گفتند پس این امر دلیل بر آن است که او بر حق است و خدا راضی است. به هر حال این فتح خیلی بری مسلمین اهمیت داشت. مسلمین وارد مکه شدند. مشرکین هم در مکه بودند. تدریجا از قریش هم خیلی مسلمان شده بودند.
یک جامعه دوگانهی در مکه به وجود آمده بود، نیمی مسلمان و نیمی مشرک. حاکم مکه از طرف پیغمبر اکرم معین شده بود یعنی مشرکین و مسلمین تحت حکومت اسلمی زندگی می کرد ند. بعد از فتح مکه مسلمین و مشرکین با هم حج کردند با تفاوتی که میان حج مشرکین و حج مسلمین وجود داشت. آنها آداب خاصی داشتند که اسلام آنها را نسخ کرد ... .
حج یک سنت ابراهیمی است که کفار قریش در آن تحریفهی زیادی کرده بودند. اسلام با آن تحریفها مبارزه کرد. پس یک سال هم به این وضع باقی بود. سال نهم هجری شد در این سال پیغمبر اکرم در ابتدا به ابوبکر مأموریت داد که از مدینه برود به مکه و سمت امیرالحاجی مسلمین را داشته باشد، ولی هنوز از مدینه چندان دور نشده بود که جبرئیل بر رسول اکرم نازل شد (این را شیعه و سنی نقل کردهاند) و دستور داد پیغمبر، علیعلیه السلم علیه السلام.
علیعلیه السلام .
یکی از بدعتهایی که قریش به وجود آورده بودند این بود که به مردم غیر قریش اعلام کرده بودند هر کس بخواهد طواف بکند حق ندارد با لباس خودش طواف بکند، باید از ما لباس عاریه کند یا کرایه کند، و اگر کسی با لباس خودش طواف می کرد می گفتند این لباس را تو باید اینجا صدقه بدهی یعنی به فقرا بدهی. زورگویی می کرد ند. یک سال زنی آمده بود بری حج و می خواست با لباس خودش طواف بکند . گفتند این کار ممنوع است. باید این لباس را بکنی و لباس دیگری را در اینجا تهیه بکنی. گفت بسیار خوب، پس لخت و عور طواف می کنم. گفتند مانعی ندارد. آن وقت بعضیها که نمی خواستند با لباس قریش طواف بکنند و از لباس خودشان صرف نظر بکنند، لخت و عور دور خانه کعبه طواف می کرد ند .
جزء اعلامها این بود که طواف لخت و عریان ممنوع شد، هیچ کس حق ندارد لخت و عور طواف بکند و این حرف مهملی هم که قریش گفتهاند باید از ما لباس کرایه کنید غلط است. این هم که اگر کسی با لباس احرام خود یا غیر لباس احرام (لباس احرام را شرط نمی دانستند) طواف کرد باید آن را بدهد به فقرا، لازم نیست، باید نگه دارد بری خود .
به هر حال امیرالمؤمنین آمد و مکرر در مکرر و در جاهی مختلف این اعلام را به مردم ابلاغ کرد. نوشتهاند آنقدر مکرر می گفت که صدی علیعلیه السلم علیه السلام .
یک اختلافی میان شیعه و سنی در ابلاغ سوره برائت موجود است و آن این که اهل تسنن بیشترشان به این شکل تاریخ را نقل می کنند که پس از آن که وحی خدا به رسول اکرم رسید که این سوره را یا باید خودت ابلاغ کنی یا کسی از خودت، و پیغمبر علی علیه السلم علیه السلم علیه السلام .
حجة الوداع (13) آخرین حج پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله .
بعد می فرماید: الست اولی بکم من انفسکم؟ (اشاره به آیه قرآن است که: النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم آیا من حق تسلط و ولایتم بر شما از خودتان بیشتر نیست؟ همه گفتند بلی یا رسول الله. حضرت فرمود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه . این حدیث هم مثل حدیث ثقلین داری اسناد زیادی است .
1-کسانی که مشرف شدهاند می دانند اطراف مکه همه کوه است.
2-ترجمه فارسی، ج 11 / ص 14 .
3-پروفسور ماسینیون، اسلام شناس و خاورشناس معروف، در کتاب سلمان پاک، در اصل وجود چنین شخصی، تا چه رسد به برخورد پیغمبر با او، تشکیک می کند و او را شخصیت افسانهی تلقی می نماید، می گوید: بحیرا سرجیوس و تمیم داری و دیگران که در پیرامون پیغمبر جمع کردهاند اشباحی مشکوک و نایافتنیاند.
4-تاریخ یعقوبی، ج 2 / ص 69 .
5 -سوره شعرا/ آیه 214 .
6-ماههی ذی القعده، ذی الحجه و محرم چون ماه حرام بود، ماه آزاد بود یعنی در این ماهها همه جنگها تعطیل بود، دشمنان از یکدیگر انتقام نمی گرفتند و رفت و آمدها در میانشان معمول بود. در بازار عکاظ جمع می شدند و حتی اگر کسی قاتل پدرش را که مدتها دنبالش بود پیدا می کرد ، به احترام ماه حرام متعرضش نمی شد.
7-سوره توبه/ آیه 40 .
8 -سوره حشر/ آیه 9 .
9-نوار مذکور در دست نیست ولی خلاصه داستان به نقل اهل سنت این است که عایشه همسر پیامبر هنگام بازگشت مسلمین از یک غزوه، در یکی از منزلها بری قضی حاجت داخل جنگلی شد، در آنجا طوق (روبند) او به زمین افتاد و مدتی دنبال آن می گشت و در نتیجه از قافله باز ماند و توسط صفوان که از دنبال قافله بری جمع آوری از راه ماندگان حرکت می کرد، با تأخیر وارد مدینه شد. به دنبال این حادثه منافقین تهمتهایی را علیه همسر پیامبر شایع کردند .
10-مثلا یک وقتی شایع بود و شاید هنوز هم در میان بعضیها شایع است، یک وقتی دیدم یک کسی می گفت: این فلسطینیها ناصبی هستند. ناصبی یعنی دشمن علیعلیه السلام . ناصبی غیر از سنی است. سنی یعنی کسی که خلیفه بلافصل را ابوبکر می داند و علیعلیه السلام را خلیفه چهارم می داند و معتقد نیست که پیغمبر شخصی را بعد از خود به عنوان خلیفه نصب کرده است. می گوید پیغمبر کسی را به خلافت نصب نکرد و مردم هم ابوبکر را انتخاب کردند. سنی بری امیرالمؤمنین احترام قائل است چون او را خلیفه چهارم و پیشوی چهارم می داند، و علی را دوست دارد. ناصبی یعنی کسی که علی را دشمن می دارد. سنی مسلمان است ولی ناصبی کافر است، نجس است. ما با ناصبی نمی توانیم معامله مسلمان بکنیم . حال یک کسی می آید می گوید این فلسطینیها ناصبی هستند. آن یکی می گوید. این به آن می گوید، او هم یک جی دیگر تکرار می کند، و همین طور. اگر ناصبی باشند کافرند و در درجه یهودیها قرار می گیرند. هیچ فکر نمی کنند که این، حرفی است که یهودیها جعل کردهاند. در هر جایی یک حرف جعل می کنند بری این که احساس همدردی نسبت به فلسطینیها را از بین ببرند. می دانند مردم ایران شیعهاند و شیعه دوستدار علی و معتقد است هر کس دشمن علی باشد کافر است، بری این که احساس همدردی را از بین ببرند، این مطلب را جعل می کنند. در صورتی که ما یکی از سالهایی که مکه رفته بودیم، فلسطینیها را زیاد می دیدیم، یکی از آنها آمد به من گفت: فلان مسأله از مسائل حج حکمش چیست؟ بعد گفت من شیعه هستم، این رفقایم سنیاند. معلوم شد داخل اینها شیعه هم وجود دارد. بعد خودشان می گفتند بین ما شیعه و سنی هست. شیعه هم زیاد داریم. همین لیلا خالد معروف شیعه است. در چندین نطق و سخنرانی خودش در مصر گفته من شیعهام . ولی دشمن یهودی یک عده مزدوری را که دارد، مأمور می کند و می گوید: شما پخش کنید که اینها ناصبیاند. قرآن دستور داده در این موارد اگر چنین نسبتهایی نسبت به افرادی که جزو شما هستند و مثل شما شهادتین می گویند، شنیدید وظیفهتان چیست.
11-نهج البلاغه، خطبه 150 .
12- ویح همان وی است که ما می گوییم اما وی در حال خوش و بش . در عربی یک ویل داریم و یک ویح . ما در فارسی کلمهی بجی ویح نداریم . وقتی می گویند ویلک، این در مقام تندی و شدت است. وقتی می گویند و یحک، این در مقام خوش و بش و مهربانی است.
13 -حجة الوداع در سال آخر عمر حضرت رسول دو ماه مانده به وفات ایشان رخ داده است. وفات حضرت رسول در بیست و هشتم صفر یا به قول سنیها در دوازدهم ربیع الاول اتفاق افتاده . در هجدهم ذی الحجة به غدیر خم رسیدهاند. مطابق آنچه که شیعه می گوید حادثه غدیر خم دو ماه و ده روز قبل از وفات حضرت روی داده و مطابق آنچه که سنیها می گویند این حادثه دو ماه و بیست و چهار روز قبل از رحلت حضرت رسول اتفاق افتاده است .
14-سوره مائده/ آیه 67 .منبع:تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری - جلد اول و سایت تبیان
اتفاق مسلمانان بر آن است که پیامبر اکرمصلى الله علیه و آله در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شدهاند، (1) حال سؤال این است که حضرت قبل از چهل سالگى متعبد بوده و خدا را اطاعت مىکردهاند یا خیر؟ در صورت اول تابع کدام یک از ادیان و شرایع بودهاند؟
قبل از هر پاسخى در این باره، ذکر چند مطلب ضرورى به نظر مىرسد.
خداوند این دین مورد نظر را «اسلام» نام نهاده و در قرآن کریم نیز از آن نام برده است:
«ان الدین عندالله الاسلام (3)؛ دین نزد خدا اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است.»
«ما کان ابراهیم یهودیا ولا نصرانیا ولکن کان حنیفا مسلما (4)؛ ابراهیم نه یهودى بود و نه نصرانى بلکه مرد موحد و مسلمانى بود.»
و در جاى دیگر از قرآن مىفرماید:
«و وصى بها ابراهیم بنیه و یعقوب یا بنى ان الله اصطفى لکم الدین فلاتموتن الا و انتم مسلمون (5)؛ ابراهیم و یعقوب به فرزندان خود چنین وصیت کرد: خداوند براى شما دین انتخاب کرده پس نمیرید مگر مسلمان باشید.»
پس معلوم شد که هدف اصلى از بعثت انبیا تبلیغ یک دین بوده و آن هم دین اسلام است. البته همه ادیان و شرایع در تمام مسائل با هم اشتراک نداشته، بلکه به خاطر موقعیت و مقتضاى زمان و مکان اختلافاتى با هم داشتهاند، چنان که خداوند متعال فرموده است:
«لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا (6)؛ ما براى هر قومى از شما شریعت و طریقهاى «خاص» قرار دادیم.»
اما این اختلافات جزئى خللى به مقصد اصلى و اصول فکرى و عملى مشترک بین تمام ادیان الهى نمىرساند، چرا که به استناد آیات و روایات، همه ادیان در اصول مانند مبدا و معاد و نبوت اشتراک دارند، آیاتى که ظهور در امر خداوند به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در تبعیت از ملت و دین ابراهیم و شرع نوحعلیه السلام دارند اشاره به همین امر است. (7) با توجه به این که دین یک امر فطرى است اهمیت دین واحد براى تمام انسانها بهتر معلوم مىشود. چرا که عادتا تمام فطرتها در اصل با هم مشترکند هر چند علل و عوامل زمانى و مکانى مقتضیات خاص خود را مىطلبد.
تمام انبیاى الهى مقدمه ظهور و بروز نبوت پیامبر گرامى اسلام بودهاند، لذا تمام آنان موظف و مامور به انذار و بشارت مردم در جهت بعثت این وجود مقدس بودهاند، پیامبر اکرم خود فرمودهاند:«کنت اول الانبیاء فى الخلق و آخرهم فى البعث (8)؛ من از جهت آفرینش در بین انبیا، نفر اول بودم و در مبعوث شدن خاتم و آخرین آنها هستم.»
و باز فرمودهاند: «نحن الآخرون السابقون یوم القیامة (9)؛ ما که در دنیا آخر از انبیا بودیم، روز قیامت بر همه تقدم و پیشى داریم.»
و نیز فرمودهاند: «آدم و من دونه تحت لوایى یوم القیامة (10)؛ تمام پیامبران در قیامت زیر پرچم من هستند.»
از امام صادق علیه السلام نیز نقل است که: «ما من نبى من ولد آدم الى محمد صلوات الله علیهم الا و هم تحت لواء محمد (11)؛ هیچ کدام از انبیا از فرزندان آدمعلیه السلام تا حضرت محمد نیستند مگر این که زیر لوا و پرچم حضرت باشند.»
آرى، تمام انبیا، در روز قیامت پشت سر حضرت و تحت پرچم ایشانند، چرا که آنان مقدمه و ایشان نتیجهاند. آنها درخت و ایشان میوه و ثمرهاند، و شریعت آنها برنامههاى موقتى بوده است براى تفهیم و تبیین قانون کلى اسلام که توسط پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله تبلیغ مىشده است.
امیرالمؤمنین علیه السلام چنین فرمودهاند:
«بعث الله محمدا رسول اللهصلی الله علیه و آله لانجاز عدته و تمام نبوته ماخوذا على النبیین میثاقه (12)؛ خداوند سبحان براى وفاى به وعده خود و کامل کردن نبوتش، محمد رسول خویش را مبعوث ساخت در حالى که از همه پیامبران [براى بشارت دادن به آمدنش] پیمان گرفته شده بود.»
فرق بین رسول و نبى است.مشهور چنین است که از جهت مصداق خارجى مقام رسول از نبى عزیزتر است، چرا که نبى فقط فرشته را در خواب مىبیند و احکام را از او مىگیرد ولى مامور به ابلاغ نیست، ولى رسول علاوه بر این که فرشته را مستقیما مىبیند مامور به ابلاغ تکالیف به مردم نیز هست. ضمن این که خود رسولان هم از نظر مقام و موقعیت در حد مساوى نبوده و بلکه بعضى به مقام امامت نیز نایل آمدهاند. چنان که در تفسیر نمونه آمده است:
«از نظر تعبیرات قرآنى و لسان روایات بعضى معتقدند که رسول کسى است که صاحب آیین و مامور به ابلاغ باشد؛ یعنى وحى الهى را دریافت کند و به مردم ابلاغ نماید. اما نبى دریافت وحى مىکند ولى موظف به ابلاغ نیست بلکه تنها براى انجام وظیفه خود اوست و یا اگر از او سؤال کنند پاسخ مىگوید.» (15)
به تعبیر دیگر، نبى مانند طبیب آگاهى است که فقط در محل کار خود آماده معالجه بیماران است و به دنبال بیماران نمىرود ولى اگر بیمارى به او مراجعه نماید از درمانش دریغ نمىکند. اما رسول مانند طبیبى است سیار و به تعبیرى که امام علىعلیه السلام در نهج البلاغه درباره پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله فرموده: «طبیب دوّار بطبه» (16) او به همه جا مىرود و بدون این که منتظر مراجعه به او باشد خود به سراغ دیگران و اجتماع رفته و به هدایت آنها مىپردازد.
با توجه به این مطالب مىتوان گفت که مقام رسالت بالاتر از مقام نبوت است. و بعضى از انبیا فقط داراى مقام نبوت بودند و برخى دیگر علاوه بر مقام نبوت به مقام رسالت نیز مبعوث شدند. چنان که ابوذر غفارى - رضوان الله علیه - از پیامبر اکرم چنین سؤال کرد:
«یا رسول الله، تعداد انبیا چند نفرند؟ حضرت فرمود: 124 هزار نفر، باز پرسید چند نفر آنها رسول هستند؟ فرمود 313 نفر.» (17)
پس هر رسولى نبى هست ولى هر نبى رسول نیست، (18) لذا مقام رسالت در برگیرنده مقام نبوت هم مىباشد و خدا نبوت را قبل از رسالت عطا فرموده است. چنان که امام باقرعلیه السلام درباره حضرت ابراهیمعلیه السلام چنین فرمودهاند:
«خداوند اول ابراهیم را به بندگى پذیرفت و سپس او را به نبوت مفتخر گردانید و بعد مقام رسالت را به او داد و بعد از آن او را خلیل خود قرار داد و در آخر مقام امامت را به او عطا فرمود.» (19)
و باز فرمودهاند: «پیامبر اسلام قبل از آن که به رسالت مبعوث شود داراى مقام نبوت بود.» (20)
بعد از بیان این مطالب، باید گفت نظر علما و دانشمندان شیعه و اهل سنت راجع به این که پیامبر قبل از بعثت به چه دین و آیینى تعبد داشتهاند، مختلف است. هر چند قریب به اتفاق آنها اعتقاد دارند که ایشان قبل از بعثت موحد و خداپرست بودهاند، چرا که هرگز براى هیچ بتى سجده نکردند و به هیچ بتى سوگند یاد ننموده و نام هیچ بتى را به جاى نام خدا بر زبان نیاوردند و سر سفرهاى که با نام بت آغاز شده باشد و گوشت آن با نام خدایانى غیر از خداوند یکتا ذبح شده بود، ننشستند.» (21)
فرقهاى به استناد ظاهر آیه شریفه: «ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان.» (22) مىگویند پیامبر قبل از بعثت، ایمان به خدا نداشته و موحد نبوده است!
در مقابل این فرقه، تمام مفسران شیعه و اهل سنت در تفسیر این آیه چنین گفتهاند:
«منظور از «کتاب» در آیه شریفه همان قرآن کریم است که یقینا بعد از نزول وحى توسط جبرئیل پیامبر به قرآن و تفاصیل و مطالب آن آگاه گردید. و منظور از «ایمان» همان ایمان و اعتقاد به خدا نیست، چرا که ایمان معانى متعددى دارد و آنچه در آیه شریفه مقصود است همان شریعت و معالم دین بوده که فهم و اعتقاد و التزام به آنان در گرو وحى الهى بوده است.» (23)
و باز به استناد آیه شریفه: «وجدک ضالا فهدى» (24) گفتهاند: ایشان قبل از بعثت در ضلالت و گمراهى و کفر به سر مىبرده است. که باز در این آیه شریفه کلام مفسران چنین است:
منظور آیه، ضلالت در علم و آگاهى به احکام و شریعت اسلام است که بعد از بعثت از طریق وحى به آن هدایت شده و آگاهى یافتهاند. هر چند نوع مفسران بعد از این بیان گفتهاند ممکن است منظور از ضلالت گم شدن متعارف است چنان که گویند: پیامبر اکرم در بعض کوچههاى مکه گم شده بودند، ابوجهل ایشان را پیدا کرد و به نزد عبدالمطلب برگرداند. و یا این که وقتى حضرت با عموى بزرگوارش ابوطالب به شام رفته بودند، گم شدند و سپس پیدا شدند. یا وقتى که از قبیله بنىاسد به مکه برگشتند داخل شهر گم شدند... و این که خداوند فرموده «فهدى؛ پس تو را هدایت کرد» بنابر معناى اول، یعنى قرآن و شریعت اسلام و احکام آن را به تو شناسانید. و بنابر معناى دوم، این که بعد از گم شدن تو را به منزل برگرداند. (25)
مرحوم طبرسى در مجمع البیان وجه دیگرى فرمودهاند، با این بیان که:
«خداوند تو را در میان قومى یافت که حق تو را نمىشناختند و تو در بین آنان حیران و سرگردان بودى. سپس آنها را به شناخت تو هدایت کرد و به فضل و صداقت تو اعتراف کرده و دور تو جمع شدند ...» (26)
زمخشرى در تفسیر آیه شریفه چنین مىگوید: «اگر نعوذ بالله پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله قبل از بعثت کافر بودند، هر آینه این امر به عنوان نقیصهاى براى ایشان مطرح مىشد.» (27)
به علاوه با مراجعه به سیره عملى حضرت این دیدگاه از اصل مردود است چرا که در موارد متعدد و کتابهاى مختلف مشاهده مىکنیم و مىخوانیم که حضرت شدیدا از بتها متنفر بوده و اصلا به آنها توجهى نداشتهاند. و وقتى که «بحیرا»ى راهب، حضرت را به لات و عزى (دو بت بزرگ مکه) سوگند داد، حضرت فرمود: «لاتسالنى باللات و العزى فوالله ما ابغضت شیئا بغضهما (28)؛ مرا به لات و عزى سوگند مده، به خدا قسم چیزى نزد من مانند آن دو مبغوض نیست.»
و یا هر وقت کسانى از اهل قبیله پیامبرصلی الله علیه و آله از آن حضرت مىخواستند که با آنها به بتکده برود، امتناع ورزیده و قبول نمىکردند و به آن جا نمىرفتند. (29)
اما این که در طریق توحید و یکتاپرستى، حضرت تابع کدامیک از ادیان و شرایع قبل از اسلام بوده است آراى علماى مسلمانان مختلف است: بعضى این امر را که پیامبر از ادیان قبل از اسلام تبعیت مىکرده است جایز مىدانند. ولى این که آیا واقعا این امر به وقوع هم رسیده و پیامبر تبعیت از آنها مىکرده است توقف کردهاند. از جمله کسانى که نظر بر این قول دارند، حجةالاسلام غزالى، قاضى عبدالجبار، سیف الدین آمدى، (30) تاج الدین عبدالوهاب سبکى (31) و از دانشمندان شیعه نیز سید مرتضى (32) را مىتوان نام برد.
استناد این گروه شاید این باشد که مىگویند هیچ دلیل معتبرى بر تعبد و یا عدم تعبد حضرت پیامبر اکرم نسبت به ادیان گذشته در دست نیست. (33)
گروهى نیز معتقدند که حضرت، از یکى از ادیان گذشته، تبعیت مىکردهاند. ما قبل از آن که به طور مختصر درباره آن دینى که حضرت از آن تبعیت کردهاند چیزى بگوییم و دلیل قائلین آن را بیان کنیم و جواب بدهیم، به بعضى از دلایل کلى معتقدین این دیدگاه اشاره کرده سپس به قول مورد نظر و صحیح پرداخته و با دلایلى آن را بیان مىکنیم و بعد از آن در بیان دفع توهم، دلایل قائلین به تبعیت را هم اشاره و جواب مىدهیم. اینک دلایل آنان:
1-اگر ایشان متعبد به شریعتى از شرایع گذشته نبودند، پس با چه معیارى به حج و عمره مشرف مىشده و اعمال آنها را انجام مىدادند. با چه دستورى از گوشت مردار و یا حیوانى که با نام خدایانى غیر از خداوند یکتا ذبح شده بود نمىخوردند و همچنین اعمال دیگرى که انجام آنها منوط به دانستن احکام آنهاست. پس باید گفت پیامبر به تبعیت یکى از آن شرایع این گونه اعمال را انجام مىدادهاند.
2-در تاریخ برخورد مىکنیم که پیامبر در حکم سنگسار کردن زناکار به تورات مراجعه کرده بودند. (34)
3-آیات متعددى در قرآن داریم که خداوند متعال پیامبر اکرم را مامور به تبعیت از شرایع گذشته مانند شریعت نوح، ابراهیم، موسى و عیسى مىنماید و این خود دلیلى است که ایشان باید از آنها یا یکى از آنان تبعیت مىکردهاند.
در مقابل این دیدگاهها، اکثر دانشمندان اهل سنت و شیعه نظر بر این دارند که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله قبل از بعثت تابع هیچ شریعتى از شرایع گذشته نبودهاند، بلکه به تکلیف خود عمل مىنمودهاند، چنان که شیخ طوسى در «عدة الاصول» مرحوم میرزاى قمى در «قوانین الاصول» علامه طباطبایى در «المیزان» مرحوم طبرسى در «مجمع البیان» و علامه مجلسى در «بحارالانوار» و همچنین از دانشمندان اهل سنت کسانى مانند قاضى عیاض در «الشفاء بتعریف حقوق المصطفى» ابوبکر باقلانى، ابوعلى حیائى، ابوهاشم معتزلى، (35) جارالله زمخشرى در تفسیر «الکشاف» امام فخر رازى در «تفسیر کبیر» و ابن ابىالحدید معتزلى در «شرح نهج البلاغه» (36) قائل به این قول شدهاند.
از جمله دلایلى که بر این قول - که دیدگاه حق و صحیح نیز همین است - دلالت دارد عبارتند از:
1-قریب به اتفاق دانشمندان شیعه و اهل سنت از جمله تمام معتزله بر این قول نظر دارند.
2-تمام مسلمانان اتفاق نظر دارند که پیامبر اکرم بر تمام انبیا برترى داشته و افضل از آنان است، و از نظر عقل تبعیت کردن افضل از مفضول صحیح نیست. (37)
3-اگر واقعا ایشان به یکى از شرایع گذشته متعبد بودهاند حتما در تاریخ زندگى ایشان نقل مىشده است و اهل آن شریعت این را جزو افتخارات خود مىدانسته و از این مساله به نفع خود احتجاج مىکردهاند، در حالى که در هیچ جاى تاریخ چنین امرى ذکر نشده است.
4-حضرت امام على بن ابىطالبعلیه السلام که از کودکى در محضر پیامبر بوده و تربیت یافته مکتب محمدىصلی الله علیه و آله است در این باره چنین نظر مىدهد: «لقد قرن الله بهصلی الله علیه و آله من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره (38)؛ از همان زمان که رسول خدا از شیر گرفته شد، خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را با او قرین ساخت، تا شب و روز وى را به راههاى مکارم و طرق اخلاق نیک جهان سوق دهند.»
5-با توجه به مراجعه به منابع معتبر شیعه و اهل سنت به طریق صحیح و معتبر از پیامبر نقل شده است که فرمودهاند: «کنت نبیا و آدم بین الروح و الجسد (39)؛ من به مقام نبوت رسیده بودم در حالى که هنوز روح به جسد آدم دمیده نشده بود.»
همان طورى که قبلا گفتیم نبى کسى است که فرشته را در خواب مىبیند و احکام را از او مىگیرد. پس پیامبر قبل از بعثت نیز مقام نبوت را داشته و در چهل سالگى به مقام رسالت مشرف شدهاند، چنان که روایات دیگرى نیز از پیامبر اکرم و امام باقر علیه السلام در تایید این امر بیان داشتیم.
6-با مراجعه به سیره عملى آن حضرتصلی الله علیه و آله در طول چهل سال قبل از بعثت این امر به خوبى معلوم و مشخص مىشود که ایشان در این مدت راه و روش خاص خود را مىرفته و هیچ موردى ملاحظه نشده است که ایشان به کتاب و یا دانشمندى از دانشمندان شرایع گذشته مراجعه نمایند و یا در معابد و کلیساهاى یهودیها و نصارى و یا مذاهب دیگر رفته و مشغول عبادت و انجام اعمال آنها باشند.
اما این که قائلین به این قول که حضرت از یکى از شرایع گذشته تبعیت مىکرده و در اثبات این امر به آیاتى از قرآن کریم استناد کردهاند، مانند:
-اولئک الذین هدى الله فبهداهم اقتده. (40)
-شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا والذى اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى. (41)
-ثم اوحینا الیک ان اتبع ملة ابراهیم حنیفا. (42)
-انا انزلنا التوراة فیها هدى و نور یحکم بها النبیون. (43)
بعضى از این گروه حضرت را تابع نوح و برخى ایشان را تابع ابراهیم و عدهاى دیگر تابع موسى. و گروه دیگرى نیز پیامبر را به این دلیل که قبل از اسلام آیین رسمى شریعت حضرت عیسى بوده و با آن شرایع گذشته نسخ شده بود پس حضرت را تابع شریعت ایشان مىدانند.
جواب کلى این قبیل از آیات قرآن این است که: مقصود از اوامر الهى در خصوص تبعیت پیامبر اسلام از انبیاى گذشته در خصوص احکام فروع دین از قبیل نماز و روزه و حج و امور دیگر نیست هر چند این نوع احکام نیز در شریعتهاى گذشته وجود داشته است چنان که خداوند مىفرماید:
«یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم.» (44)
یا حضرت عیسى فرموده است:
«و اوصانى بالصلاة والزکاة ما دمتحیا.» (45)
و یا از قول حضرت موسى مىفرماید که خداوند خطاب به ایشان چنین فرموده است:
«فاعبدنى و اقم الصلاة لذکرى.» (46)
بلکه مقصود این قبیل آیات تبعیت در اصول کلى دین مانند توحید و معاد، مکارم و محاسن اخلاقى، صبر بر آزار و اذیت کافران و مشرکان بوده است. (47)
به علاوه این که چطور ممکن است خداوند پیامبر را به تبعیت از شرایع گذشته وادار بنماید در حالى که آنها خود با هم اختلاف در فروع داشته و متناقض با هم بودهاند. (48)
ضمن این که مرحوم علامه طباطبایى مىفرمایند: اگر مقصود خداوند امر پیامبر به تبعیت از آن پیامبران و شریعت آنها بوده، باید مىفرمود: «بهم اقتده؛ به آنها اقتدا کن» در حالى که در آیه شریفه مىفرماید: «بهداهم اقتده؛ به روش هدایت آنها که همان هدایت الهى مشترک بین تمام انبیاست اقتدا کن.» (49)
و اما این که بعضى به استناد این بیان که پیامبر در مساله سنگسار کردن در زنا به تورات حضرت موسى مراجعه کرده است، جواب چنین مىتوان گفت که: (50)
اولا: این حدیث از خبرهاى واحد است که در این گونه مسائل (اعتقادات) مورد توجه و عمل واقع نمىشوند.
ثانیا: اگر واقعا در این مورد مراجعه به تورات کرده باشند، باید در موارد دیگرى نیز مراجعه مىکرده و منتظر وحى نمىشدند.
ثالثا: شریعت حضرت موسى که به وسیله شریعت حضرت عیسىعلیه السلام نسخ شده بود، پس چرا پیامبر به انجیل مراجعه نکردند.
رابعا: مىتوان گفت که پیامبر حکم سنگسار کردن را از طریق وحى الهى به دست آورده بود و اگر هم به تورات مراجعه کرده باشد، دلیل دیگرى داشته است. به این که به غیر مسلمانان بفهماند که حکم در سنگسار کردن موافق همان حکم در تورات است و این موجب صدق نبوت ایشان هم مىشده است. (51)
و اما این که ایشان با چه معیارى اعمال متعددى را با احکام خاص خود انجام مىدادهاند؟
چنان که گفتیم ایشان قبل از چهل سالگى مقام نبوت را داشتند و به همین جهت فرشتهاى از فرشتگان همیشه همراه ایشان بوده و احکام لازم و محاسن اخلاقى و آداب نیک را به ایشان تعلیم مىداده است چنان که حدیث امام علىعلیه السلام نیز بیانگر این امر بود.
بنابر این نظر صحیح که بیشتر مسلمین از شیعه و اهل سنت بر آن اتفاق دارند همان است که پیامبر تابع هیچ یک از شرایع گذشته بر اسلام نبوده، بلکه او به تکلیف خود عمل مىکرده و پیوسته خط توحید را ادامه مىداده و به اصول اخلاقى و عبادت الهى مقید و پاى بند بوده است. در پایان در تایید این دیدگاه کلام علامه مجلسى را حسن ختام قرار مىدهیم که چنین نوشتهاند:
«آنچه از اخبار و روایات معتبر براى من معلوم شد، این است که پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله قبل از بعثت، مقام نبوت را داشته و حضرت جبرئیل او را کمک مىکرده است: و یک فرشته با او همدم بوده به طورى که حضرت فرشته را در خواب مىدیده و با او صحبت مىکرده است، و بعد از چهل سالگى که به رسالت مبعوث شدند، فرشته را مىدیده و با او صحبت مىکرده و وحى بر او نازل مىشده، و حضرت پیام الهى را تبلیغ مىکرده است.» (52)
1)ر.ک: الصحیح من سیرة النبی، ج1، ص191 - 197.
2)شورى(42) آیه13.
3)آل عمران(3) آیه19.
4)همان، آیه67.
5)بقره(2) آیه132.
6)مائده(5) آیه48.
7)ر.ک: الشفاء بتعریف حقوق المصطفى(ص)، قاضى عیاض، ج2، ص795.
8)همان، ج1، ص61/ ابن کثیر، سیره پیامبر، ج1، ص289 و 318.
9)ابن کثیر، سیره پیامبر، ج1، ص319.
10)شهید مرتضى مطهرى، ختم نبوت، به نقل از بحارالانوار.
11)شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج2، ص518، باب لام.
12)نهج البلاغه، خطبه اول.
13)اصول کافى، کتاب الحجة، باب سوم، ج1، ص176.
14)ر.ک: بحارالانوار، ج11، باب معنى النبوة/ مراءة العقول، ج2، ص289.
15)تفسیر نمونه، ج13، ص92/ و همچنین رک: تفسیر منشور جاوید، ج1، ص257 – 277/ مفاهیم القرآن، ج4، ص315 - 370.
16)نهج البلاغه، خطبه108.
17)شرح ملاصدرا بر اصول کافى، کتاب الحجة، ص453.
18)بحارالانوار، ج11، ص32.
19)اصول کافى، ج2، ص175.
20)همان، ص176.
21)ر.ک به الوفاء باحوال المصطفى، ج1، ص139.
22)شورى(42) آیه52.
23)ر.ک: المیزان، ج18، ص77/ مجمع البیان، ج9، ص58; تفسیر ملاصدرا، ج3، ص123/ الکشاف، ج4، ص235.
24)ضحى (93) آیه6.
25)ر.ک: تفسیر ملاصدرا، ج3، ص123/ زمخشرى، الکشاف، ج4، ص768، الشفاء بتعریف حقوق المصطفى، ج2، ص724 تا 726.
26)مجمع البیان، ج10، ص766.
27)زمخشرى تفسیر الکشاف، ج4، ص768.
28)بحارالانوار، ج15، ص169/ الشفاء بتعریف حقوق المصطفى، ج2، ص729.
29)همان.
30)ر.ک: سیف الدین الامدى، الاحکام فى اصول الاحکام ، جزء 4، ص131.
31)ر.ک: جمع الجوامع، ج2، ص352. این کتاب در علم اصول فقه و جزو کتابهاى درسى مدارس علمى اهل سنت است.
32)ر.ک: سید مرتضى، الذریعه الى اصول الشریعه، ج2، ص595. ایشان در این موضوع بطور مفصل بحث کردهاند.
33)همان، ص596، الشفا بتعریف حقوق المصطفى، ج2، ص794.
34)ر.ک: شیخ طوسى، عدة الاصول، ج2، ص60 - 64. ایشان نیز در این موضوع به طور مبسوط بحث کردهاند و بر خلاف استادش سید مرتضى قائل به عدم تبعیت پیامبر از شرایع گذشته هستند.
35)ر.ک: الشفا بتعریف حقوق المصطفى، ج2، ص793/ عدة الاصول شیخ طوسى، ج2، ص60.
36)ر.ک: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج17، ص207.
37)الذریعه الى اصول الشریعه، ج2، ص596/ عدة الاصول ج2، ص60 - 61.
38)نهج البلاغه، خطبه قاصعه، شماره192.
39)بحارالانوار، ج18، ص278/ ابن کثیر، سیره پیامبر(ص)، ج1، ص317.
40)انعام(6) آیه90.
41)شورى(42) آیه13.
42)نحل(16) آیه133.
43)مائده(5) آیه44.
44)بقره(2) آیه183.
45)مریم(19) آیه31.
46)طه (20) آیه14.
47)ر.ک: کتابهاى تفسیر شیعه و اهل سنت و همچنین الشفاء بتعریف حقوق المصطفى، ج2، ص795.
48)ر.ک: مجمع البیان، ج3، ص514/ تفسیر فخر رازى، ج13، ص70.
49)المیزان، ج7، ص260.
50)ر.ک: شیخ طوسى، عدة الاصول.
51)الذریعة الى اصول الشریعه، ج2، ص603.
52)بحارالانوار، ج18، ص277/ مفاهیم القرآن، ج5، ص162.
قول منسوب به حشویه است. ر.ک به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید.
حشویه از فرقههاى مشبهه هستند که مىگویند مخلصین از مسلمانان در آخرت با خدا مصافحه و معانقه کرده و در کنار هم مىنشینند. «ر.ک: ترجمه ملل و نحل، شهرستانى، ج1، ص133.
منبع:سایت تبیان
تاریخ جهان اسلام و عقاید و افکاری که در بستر آن ظهور و بروز کرده، اقیانوسی متلاطم و بیکران و عرصهای بسیار گسترده است . حرکت در امواج متلاطم و بعضاً ظلمانی این اقیانوس، نیازمند وسیلهای مطمئن و راهنمایی، دریادیده است. در غیر این صورت، در شب تاریک دریا و امواج سهمگین آن، نمیتوان راهی به ساحل نجات یافت .
عقاید، اخبار و احادیثی که در بستر این فرهنگ نیازمند بررسی و نقد هستند، کم نیستند. فقهای اسلام از عصر غیبت تاکنون سعی بر حراست اخبار و احادیث از نفوذ خطاها، تحریفها و انحرافات داشتهاند. اگر زحمات آن بزرگواران نبود، سرنوشت اسلام و تشیع دستخوش مخاطرات عظیم فکری میگشت و راه کشف حقیقت بر همگان مسدود میشد .
از جمله داستانهایی که تحت تاثیر حوادث زمان خود شکل گرفته و پس از مقداری تحریف، تطبیقی بیجا در مورد آن صورت گرفته، و در برخی مجامع روایی شیعه نفوذ کرده است، داستانی به نام «جزیرهی خضراء» است. از آن جا که در دو دههی گذشته با قلم فرسایی برخی افراد بیاطلاع از تاریخ، این داستان منتشر شده و به علاوه، در تکلفی ناشیانه، آن را بر "مثلث برمودا" تطبیق کردهاند، لازم شد در اطراف این واقعه، کنکاش بیشتری صورت گیرد تا اذهان ارادتمندان به حضرت ولی عصر (عج) از این گونه خطاها پیراسته شود. (1)
مرحوم علامه مجلسی(ره) در بحارالانوار، ج 52، ص 159 مینویسند:
رسالهای یافتم مشهور به داستان جزیرهی خضراء ... و چون آن را در کتابهای روایی ندیدم، عین آن را در فصل جداگانهای آوردم .
یابندهی آن متن میگوید: در آن متن چنین آمده است:
من (فضل بن یحیی کوفی) در سال 699 ه.ق در کربلا از دو نفر، داستانی شنیدم . آنها داستان را، از زین الدین علی بن فاضل مازندرانی، نقل میکردند. داستان مربوط به جزیره خضرا در دریای سفید بود. مشتاق شدم داستان را از خود علی بن فاضل بشنوم. به همین دلیل به حلّه رفتم و در خانه سید فخرالدین، با علی بن فاضل ملاقات کردم و اصل داستان را جویا شدم .
او داستان را در حضور عدهای از دانشمندان حلّه و نواحی آن چنین بازگو کرد: سالها در دمشق نزد شیخ عبدالرحیم حنفی و شیخ زین الدین علی مغربی اندلسی تحصیل میکردم . روزی شیخ مغربی عزم سفر به مصر کرد. من و عدهای از شاگردان با او همراه شدیم . به قاهره رسیدیم . استاد مدتی در الازهر به تدریس پرداخت، تا اینکه نامهای از اندلس آمد که خبر از بیماری پدر استاد میداد. استاد عزم اندلس کرد. من و برخی از شاگردان با او همراه شدیم .
به اولین قریه اندلس که رسیدیم، من بیمار شدم. به ناچار، استاد مرا به خطیب آن قریه سپرد و خود به سفر ادامه داد .
سه روز بیمار بودم، پس از آن، روزی در اطراف ده قدم میزدم که کاروانی از طرف کوههای ساحل دریای غربی وارد شدند و با خود پشم و روغن و کالاهای دیگر داشتند. پرسیدم: از کجا میآیند؟ گفتند: از دهی از سرزمین بربرها میآیند که نزدیک جزایر رافضیان است .
هنگامی که نام رافضیان را شنیدم، مشتاق زیارت آنان شدم. تا محل آنان، 25 روز راه بود که دو روز بی آب و آبادی و بقیه راه آباد بود، حرکت کردم و به سرزمین آباد رسیدم. به جزیرهای رسیدم با دیوارهای بلند و برجهای مستحکم که بر ساحل دریا قرار داشت. مردم آن جزیره، شیعه بودند و اذان و نماز آنها مانند شیعیان بود .
آنان از من پذیرایی کردند. پرسیدم: غذای شما از کجا تامین میشود؟ گفتند: از جزیره خضراء در دریای سفید که جزایر فرزندان امام زمان (عج) است که سالی دو مرتبه، برای ما غذا میآورند.
منتظر شدم تا کاروان کشتیها از جزیره خضراء رسید. فرمانده آن، پیرمردی بود که مرا میشناخت و اسم من و پدرم را نیز میدانست . او مرا با خود به جزیره خضراء برد.
شانزده روز که گذشت، آب سفیدی در اطراف کشتی دیدم و علت آن را پرسیدم. شیخ گفت: این دریای سفید است و آن جزیرهی خضراء . این آبهای سفید، اطراف جزیره را گرفته است و هرگاه کشتی دشمنان ما وارد آن شود، غرق میگردد. وارد جزیره شدیم. شهر دارای قلعهها و برجهای زیاد و هفت حصار بود. خانههای آن از سنگ مرمر روشن بود ... .
در مسجد جزیره با سید شمس الدین محمد که عالم آن جزیره بود، ملاقات کردم. او مرا در مسجد جای داد. آنان نماز جمعه میخواندند (واجب میدانستند) از سید شمس الدین پرسیدم: آیا امام حاضر است؟ گفت: نه، ولی من نایب خاص او هستم. به او گفتم: امام را دیدهای؟ گفت: نه، ولی پدرم، صدای او را شنیده و جدّم، او را دیده است .
سید مرا به اطراف برد. در آنجا کوهی مرتفع بود که قبهای در آن وجود داشت و دو خادم در آنجا بودند . سید گفت: من هر صبح جمعه آنجا میروم و امام زمان را زیارت میکنم و در آنجا ورقهای مییابم که مسایل مورد نیاز در آن نوشته شده است .
من نیز به آن کوه رفتم و خادمان قبه از من پذیرایی کردند ... در مورد دیدن امام زمان (عج) از آنان پرسیدم، گفتند: غیر ممکن است .
درباره سید شمس الدین از شیخ محمد (که با او به خضراء آمدم) پرسیدم. گفت: او از فرزندان فرزندان امام است و بین او و امام، پنج واسطه است .
با سید شمس الدین، گفت و گوی بسیار کردم و قرآن را نزد او خواندم. از او درباره ارتباط آیات و این که برخی آیات، با قبل بی ارتباط هستند، پرسیدم . پاسخ داد: ... مسلمانان پس از رسول خدا و به دستور خلفا، قرآن را جمعآوری کردند. از همین رو، آیاتی که در مذمت خلفا بود، از آن ساقط کردند. از همین جهت، آیات را نامربوط میبینی، ولی قرآن علی علیه السلام که نزد صاحب الامر(عج) است، از هر نقصی مبراست و همه چیز در آن آمده است .
در جمعه دومی که در آن جا بودم، پس از نماز، سر و صدای بسیار زیادی از بیرون مسجد شنیده شد . پرسیدم: این صداها چیست؟ سید پاسخ داد: فرماندهان ارتش ما هر دو جمعه میانی ماه، سوار میشوند و منتظر فرج هستند. پس از این که آنان را در بیرون مسجد دیدم، سید گفت: آیا آنان را شمارش کردی؟ گفتم: نه. گفت: آنان سیصد نفرند و سیزده نفر باقی ماندهاند.
از سید پرسیدم: علمای ما احادیثی نقل میکنند که هر کس پس از غیبت ادعا کند مرا دیده است، دروغ میگوید. حال چگونه است که برخی از شما، او را میبینید؟
سید گفت: درست میگویی، ولی این حدیث مربوط به زمانی است که دشمنان آن حضرت و فرعونهای بنی العباس فراوان بودند، اما اکنون که این چنین نیست و سرزمین ما از آنان دور است، دیدار آن حضرت ممکن است .
سید شمس الدین ادعا کرد که: تو نیز امام زمان(عج) را دو مرتبه دیدهای، ولی نشناختهای. هم چنین گفت که آن حضرت، خمس را بر شیعیان خود مباح کرده است و آن حضرت هر سال حج میگزارد و پدرانش را در مدینه، عراق و طوس زیارت میکند .
این خلاصهای از داستان بود. البته کسانی که خواهان اطلاع دقیقتری هستند، میتوانند داستان را در بحارالانوار یا منابع دیگر مطالعه کنند .
از مهمترین موضوعات در بررسی سند یک خبر، منابعی است که آن خبر را ذکر کردهاند. بدیهی است هر قدر، منابع یک خبر به عصر صدور و حدوث آن نزدیکتر باشد، آن خبر اعتبار بیشتری خواهد داشت . در مورد داستان جزیره خضراء چنان که در اصل داستان آمده، راوی خبر آن را در سال 699 ه.ق از علی بن فاضل در شهر حله شنیده است .
در آن زمان، «حلّه» شهری آباد بین بغداد و کوفه بوده و چون کوفه و نجف در آن زمان، مرکز حوزه علمی شیعه بوده، طبیعتاً خبرها، به ویژه خبرهای مهمی که به مسایل عقیدتی و کلامی و فقهی شیعه مربوط میشده است، با اهمیت تلقی میشده و در آثار و نوشتههای آنان منعکس میگشته است . ولی علیرغم اشتمال این داستان بر مطالب مهم و مطرح شدن آن در سامرا و حلّه و طبیعتاً نجف، در هیچ یک از آثار مکتوب آن زمان (یعنی از سال 699 تا 1019 ه.ق) که به دست ما رسیده است، این خبر انعکاس نیافته است .
اشتهار این داستان از آغاز هزاره دوم به ویژه در زمان علامه مجلسی(ره) و ذکر آن در کتاب بحارالانوار است. قبل از علامه، قاضی نور الله شوشتری (م 1019) این حکایت را در کتاب مجالس المؤمنین آورده است. البته قاضی نورالله در مجالس المؤمنین ادعا کرده که شهید ثانی در برخی از امالی خود، این داستان را ذکر کرده است، ولی ایشان هیچ مدرکی در این باره به دست نمیدهد. این که علاوه بر علامه مجلسی همه آثار شهید را در اختیار داشته است. (2) در عین حال، در آغاز نقل داستان جزیره خضراء میگوید: «این داستان را در کتابهای معتبر ندیدم.» بدیهی است اگر علامه مجلسی این خبر را در کتب شهید دیده بود، آن را در بخش نوادر کتاب ذکر نمیکرد و به جای انتساب آن به شخص مجهول، آن را به شهید مستند میکرد .
علما و فقهای اسلام در پذیرش یک کتاب یا نوشته و انتساب آن به نویسنده، صرفاً به ادعاها توجه نمیکنند، بلکه وقتی یک کتاب را از نظر انتساب به نویسنده زمانی معتبر میدانند که آن کتاب از طریق سلسله اجازات برای آنان نقل شده باشد. از همین رو، شاگردان یک مؤلف یا راوی با اجازه از شیخ و استاد خود، مطالب را نقل کرده و آنان نیز این اجازهها را به طبقه بعد از خود منتقل میکردند.
در زمانهای گذشته و قبل از عصر رواج چاپ، آن چه موجب اعتماد به نسخههای مکتوب خطی میشد، اجازهای بود که مؤلف با واسطه یا بدون آن، به افراد شناخته شده میداد. برای نمونه، مرحوم مجلسی در مجلدات آخر کتاب بحارالانوار به ذکر اجازههای خود برای نقل از کتابها میپردازد و بدین ترتیب، نقل خود از کتابهای آنان را مستند میسازد .
ولی نوشته جزیره خضراء اولا؛ هیچ ارتباط مستندی با نویسندهی آن ندارد. و هیچ مدرکی که صحت انتساب نوشته را به علی طیبی نشان دهد، وجود ندارد. ثانیا؛ یابنده نسخه و (کسی که میگوید من جزوه را به خط فضل بن علی طیبی کوفی یافتم و آن را استنساخ کردم)، معلوم نیست چه کسی است تا بتوان نسبت به وثاقت یا عدم وثاقت او ابراز نظر کرد. ثالثا؛ یابنده مجهول نوشته فضل بن علی طیبی، معلوم نیست از کجا تشخیص داده است که نوشته مزبور خط فضل بن علی است. ناچار باید گفت: چون در خود نوشته، توسط نویسنده به این مطلب اقرار شده است، یابنده، نسخه آن را به همان اسم نسبت داده است. ولی باید توجه داشت چنین انتسابهایی، ارزش علمی ندارد و چنان که قبلا نیز گفته شد، نوشتهای را میتوان مستند قرار داد و بدان استدلال کرد که دارای سلسله سند موثق به نویسنده کتاب باشد، وگرنه هر کس نوشتهای مینوشت (چنان که برخی نوشتند و وارد اخبار کردند) و آن را به شخص مورد وثوقی نسبت میداد، مثلا میگفت این نوشتهی زرارة بن اعین یا محمد بن ابی عمیر و ... میباشد .
نام چند نفر در آغاز داستان آمده است که به جز یک نفر که همان فضل بن علی باشد، هیچ کدام شناخته شده نیستند و به گفتههای آنان نمیتوان استناد کرد .
علی بن فاضل که شاهد اصلی ماجرا و مدعی رفتن به جزیره خضرا و ... است، جز به همین خبر شناخته شده نیست و رجالیون هیچ ذکری از او به میان نیاوردهاند، با آن که شخصیتهایی چون علامه حلّی و ابن داود (صاحب کتاب رجال ابن داود که تالیف کتابش در سال 707 ه.ق به پایان رسیده است) که معاصر و یا نزدیک به زمان نقل داستان بودهاند، هیچ نامی از علی بن فاضل به میان نیاوردهاند، حال آن که خبر جنجالی او که علاوه بر جنبههای حساس کلامی، دارای ابعاد فقهی نیز هست، طبیعتاً میبایستی انعکاس گستردهای در محافل علمی و دینی آن زمان داشته باشد .
خلاصه سخن این که، این خبر از نظر سند نه تنها ضعیف است، بلکه باید گفت فاقد استناد است و به جز اشتهار در کتب متاخرین به ویژه پس از علامه مجلسی هیچ مستند دیگری ندارد. بدیهی است که چنین نقلهایی موجب ارزش و اعتبار خبر نمیشود .
مجدالدین فضل بن یحیی بن علی بن المظفر بن الطیبی به واسطه اجازه صاحب کشف الغمة (عیسی بن ابی الفتح اربلی) از رجال موثق شمرده میشود،(3) ولی نکته مهم در این مقام، آن است که از کجا معلوم است فضل بن یحیی که در داستان جزیره خضراء به او منسوب است، همان فضل بن یحیی بن المظفر باشد؟ علاوه بر این که، راوی کتاب (کسی که کتاب را برای ما نقل کرده) نیز شخصی مجهول و ناشناخته است. هم چنین شخصی که فضل بن یحیی از او نقل میکنند (علی بن فاضل) نیز ناشناخته است .
3- در متن داستان آمده است:
هذا هو البحر الابیض و تلک الجزیرة الخضراء و هذا الماء مستدیر حولها مثل السور من ای الجهات اتیته و جدته و بحکمة الله ان مراکب اعدائنا اذا دخلته غرقت ... .
ولی علی بن فاضل به هنگام گزارش از جزیره، آن را دارای هفت حصار میداند و از برجهای محکم دفاعی آن یاد میکند. حال اگر این جزیره به وسیله آبهای سفید و نیروی غیبی، محافظت میشده، به حصارهای محکم چه نیازی داشته است؟
این مطلب وقتی بیشتر اهمیت پیدا میکند که توجه داشته باشیم سید شمس الدین و چندین نسل از اجداد او در آن سرزمین زندگی میکردهاند؟!!
4- در ضمن داستان، به نقل از خادمان قبه مینویسد: «رؤیت امام غیر ممکن است»، ولی در گفت وگوی با سید شمس الدین، او سخن دیگری بر زبان میراند و میگوید: «ای برادرم! هر مؤمن با اخلاصی میتواند امام را ببیند، ولی او را نمیشناسد.» حال چگونه بین غیر ممکن بودن رؤیت و دیدن مشروط میتوان جمع کرد؟
5- در یکی از روزهای جمعه، وقتی علی بن فاضل، سر و صدای زیادی از بیرون مسجد میشنود و علت را از سید شمس الدین جویا میگردد، وی اظهار میدارد که سیصد نفر از فرماندهان، منتظر ظهور حضرت هستند و منتظر 13 نفر دیگرند .
بر این اساس، بایستی این سیصد نفر که از خواص حضرت هستند، نیز دارای عمرهای طولانی باشند و تا اکنون نیز در قید حیات بوده و پس از حال نیز به زندگی ادامه دهند، تا زمان ظهور فرا رسد .
آیا ما بر چنین سخن گزافی، دلیلی داریم؟ دلایل تنها در مورد امام زمان و برخی دیگر از انبیای الهی است، ولی در مورد سیصد نفر که آنان نیز چنین عمرهایی داشته باشند، دلیلی در دست نداریم .
6- به مقتضای این خبر، خمس بر شیعیان حضرت، حلال است و ادای آن واجب نیست. این مطلب، خلاف نظر فقهای اسلام از آغاز غیبت تاکنون است که ادای خمس را واجب ذکر کردهاند.
7- علی بن فاضل از سید شمس الدین میپرسد: آیا تو امام علیه السلام را دیدهای؟ گفت: نه، ولی پدرم به من گفت که سخن امام را شنیده، ولی شخص او را ندیده و جدم سخنانش را شنیده و شخص او را دیده است. ولی سید شمس الدین در جای دیگر همین داستان میگوید:
«هر مؤمن با اخلاصی میتواند امام را ببیند، ولی او را نشناسد. گفتم: من از جمله مخلصان هستم، ولی او را ندیدهام: گفت: دو بار او را دیدهای؛ یک بار در راه سامرا و یک بار در سفر مصر ... .
حال سؤال این است: چگونه کسی که ادعای نیابت خاص دارد و از ملاقاتهای امام علیه السلام مطلع است، خود، آن حضرت را ندیده است و اظهار میدارد که پدرش، سخن آن حضرت را شنیده است؟
در جای دیگر داستان، ادعا میکند که او (امام زمان عج) پدرانش را در مدینه، عراق و طوس، زیارت میکند و به سرزمین ما برمیگردد .
معنای این سخن آن است که سید شمس الدین از سفرهای امام زمان و ورود و خروج آن حضرت نیز مطلع بوده و آن حضرت خود در جزیره خضراء ساکن است. حال چگونه است کسی که چنین اطلاعات دقیقی از امام علیه السلام دارد، آن حضرت را ندیده است .
پینوشتها:
1. نگارنده: در اوایل دهه 1360 ه.ق در جزوهای که جهت پاسخ به سؤالات در برخی مراکز علمی تهیه شده بود، به نقد داستان پرداختم. در سالهای بعد، نویسندگان متعددی بحمدالله دست به قلم برده و حقایق را آشکار کردند. ر . ک: جزیره خضراء در ترازوی نقد، علامه جعفر مرتضی عاملی/ جزیره خضراء تحریفی در تاریخ شیعه، غلامرضا نظری. از آن جا که دیدگاه نگارنده در بررسی این موضوعات قدری با نظر نویسندگان این کتابها متفاوت بود، پرداختن دوباره به این موضوع را مناسب دانستم .
2. بحارالانوار، ج 1، ص 10 .
3. کشف الغمة، ج 1، ص 445 .
4. «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون.» حجر، 9 .
5. بحارالانوار، ج 52، ص 170 .
در قسمت نخست، روایت جزیره خضراء، از نظر سند و اشکالاتی که بر آن وارد بود مطرح گردید. و نیز داستان از نظر متن و محتوا مورد بررسی قرار گرفت. در این قسمت، داستان یاد شده از نظر تاریخی و موقعیت جغرافیایی مورد بررسی قرار خواهد گرفت تا حقایق بیشتری درباره آن داستان بر همگان آشکار گردد.
نقل کننده این داستان، مدعی است که در این سال، خبر را از شخصی شنیده و سپس برای اطمینان، به نزد «علی بن فاضل» رفته تا خود بدون واسطه، خبر را از او بشنود.
فرض میکنیم که واقعاً، این ملاقات انجام شده باشد و «فضل بن علی»، «علی بن فاضل» را ملاقات کرده باشد. بر این اساس، باید سفر «علی بن فاضل» به اندلس، در حدود دهههای پایانی قرن ششم ه. ق صورت پذیرفته باشد چرا که واقعه مذکور در زمان تحصیل «علی بن فاضل» بوده و علی القاعده با گذشت سالهایی، این واقعه را برای دیگران نقل کرده است.
ویژگیهای تاریخی قرن ششم ه. ق
دهههای پایانی این قرن، دوران زوال و ضعف خلافت عباسی است. حکومت سلجوقی که در ظاهر، زیر فرمان خلافت عباسی بود، عملا همه شئون آن را اداره میکرد، در نتیجه خلافت عباسی رو به ضعف و فروپاشی نهاد.
دولت عظیم سلجوقی، به دولتهای متعدد و درگیر با هم تقسیم شد. این وضعیت، از سویی زمینه عرض اندام بیشتر خلفای عباسی را فراهم ساخت تا به فکر احیای اقتدار گذشته خویش باشند - که البته میسر نشد - و از سوی دیگر صلیبیان را تحریک کرد تا بر بلاد اسلامی هجوم برند و طایفه مغول را نیز بر آن داشت تا به سرزمینهای اسلامی تجاوز کنند. (1)
حکومت مقتدر فاطمی (که در مصر و شمال آفریقا و سرزمینهای مجاور آن حاکمیت داشت) نیز در نیمه قرن ششم، آخرین روزهای حیات خود را میگذراند و چهاردهمین خلیفه فاطمی (عاضد) در 567 ه .ق، پس از آن که صلاح الدین ایوبی مصر را در اختیار گرفت، درگذشت و خلافت فاطمی به آخر رسید. (2) و بدین سان، پس از چند قرن، حکومت شیعی در مصر، پایان یافت. (3)
در اواخر قرن پنجم ه.ق، در مغرب اقصی (تونس، الجزایر، مراکش) «مرابطین»(4) حرکت عظیمی را آغاز کردند؛ این حرکت سیاسی، اجتماعی که برای مدتی حکومت مقتدری تشکیل داد تا چند قرن ادامه داشت و مدت زیادی شاخههای این حرکت، در اندلس حکومت میکرد.
دریای سفید، همان دریای مدیترانه است که در زبان عرب آن را «البحر الابیض المتوسط» مینامند. دلیل نامگذاری این دریا به «البحر الابیض» سفید بودن آب آن به دلیل نوع رسوبات دریا است.
سخن از مصر و قاهره و الازهر و سفر دریایی به اندلس و بازگشت از اندلس به مغرب، در داستان جزیره خضراء، گواه آن است که «دریای سفید» در این داستان، بدون شک همان «دریای مدیترانه» است.
جزیره خضراء قسمتی از انتهای جنوب غربی اسپانیای فعلی (اندلس قدیم) است که به همین نام در گذشته اشتهار داشته است و در حال حاضر نیز با نام [ALGEIRAS] شناخته میشود.
در این جا لازم است که تاریخچهای از جزیره خضراء بیان شود. در سالهای حدود 90 ه. ق، شخصی به نام «رودریک» (ردزیق) به جهت آن که مردم اندلس و دولتمردان آن، به فرزندان پادشاه قبلی نظر نداشتند، در آن خطه به پادشاهی رسید.
عادت والیان قسمتهای مختلف اندلس، این بود که فرزندان دختر و پسر خود را جهت خدمت به پادشاه و تربیت در دربار، به «طلیطله» (تولدو) میفرستادند. این گروه، در آن جا ازدواج میکردند و به زندگی خود ادامه میدادند.
«یولیان»، حاکم «جزیره خضراء» و «سبتة» و ...، نیز دختر خویش را به نزد «رودریک» فرستاد. «رودریک» از آن دختر بسیار خوشش آمد و با او خلوت کرد. دختر، داستان خود را برای پدر نوشت. «یولیان» از این ماجرا خشمگین شد و به جهت انتقام از «رودریک»، نامهای به «موسی بن نصیر» که فرماندار «آفریقا» از طرف «ولید بن عبدالملک» بود، فرستاد. و او را به «جزیره خضراء» و فتح اندلس دعوت کرد.
«موسی بن نصیر» به جزیره خضراء آمد و با یولیان معاهدهای بست. یولیان نیز وضعیت اندلس را برای موسی تشریح کرد. «موسی بن نصیر» نامهای به «ولید بن عبدالملک» نوشت و از او کسب تکلیف کرد. ولید به او نوشت که در آغاز، پیشقراولانی برای کسب اخبار بفرستد و در دریای بی کران، مسلمانان را گرفتار نسازد.
«موسی بن نصیر» مجدداً به «ولید» نوشت که در این جا، دریای وسیعی نیست بلکه خلیجی است که آن طرفش معلوم است. منظور او، این بود که فاصله بلاد مغرب تا اندلس، اندک است و تنها خلیجی کم عرض میان آن دو قرار دارد.
بالاخره آنان، به جزیره خضراء حمله کردند و غنائم بسیاری به دست آوردند. در رمضان سال 91 ه ق، از آن جا بازگشتند. همین واقعه، سبب حرکت مسلمانان برای فتح اندلس شد و موسی بن نصیر، «طارق» را به طرف اندلس فرستاد که جزیره خضراء را فتح کرد.
در کتابهای تاریخی، رخداد جنگهای بسیاری را برای جزیره خضراء ذکر کردهاند که به دنبال آن این جزیره حاکمیت افراد بسیاری را بر خود دیده است.
این جنگها تا سال 897 ه .ق - که اندلس به طور کلی از دست مسلمانان خارج شد - ادامه داشته است. در این سالها، حاکمان مختلفی از جمله، حمودهای بنی هود، بنی عامر، مرابطین، حاکمان مغرب، ... بر آن حکومت کردند و گاه نیز با هجوم مسیحیان، «جزیره خضراء» برای مدتی از حاکمیت مسلمانان خارج بوده است.
شهر «قرطبه» که از مهمترین شهرهای اندلس در زمان حکومت مسلمانان بوده است، دارای هفت دروازه بود:
باب القنطرة که باب الوادی و باب جزیرة الخضراء نیز گفته میشد؛ باب الحدید(سرقسطة)؛ باب ابن عبدالجبار (طلیطلة)؛ باب طلبیره (لیون)؛ باب عامر؛ باب بطلیوس؛ باب النطارین (اشبیلیة) .
این نامگذاری، نشان میدهد که جزیره خضراء، مکان مشهوری در اندلس بوده است. به گونهای که در شهر معروف و بزرگ قرطبه دروازهای به این نام وجود داشته است.
در این داستان از قاهره و الازهر نیز یاد شده است. بنابر آن چه در داستان مذکور آمده، راوی داستان، همراه استاد خود به طرف اندلس حرکت کرده است.
باید توجه داشت که دسترسی به اندلس از مسیر قاهره، به دو صورت میسر است:
از طریق دریای مدیترانه؛ و پیمودن ساحل جنوبی مدیترانه و گذر از شمال آفریقا.
با توجه به این که در داستان، به سرزمین بربرها اشاره شده، به نظر میرسد که مسیر آنان، از طریق خشکی و سواحل جنوبی مدیترانه بوده، به ویژه آن که هیچ ذکری از دریا و کشتی، در مرحله نخست سفر به میان نیامده است.
«بربرها»، طایفهای سفیدپوست و از نژاد «حامی» بودند که در شمال آفریقا زندگی میکردند. اکثر آنان، در قرن یکم هجری، به اسلام گرویدند. (5)
بنابراین، «علی بن فاضل» در سواحل جنوبی مدیترانه، سیر کرده است. و در این سیر از سرزمین بربرها گذر کرده است.
سرزمین مصر و شمال آفریقا، چندین قرن تحت استیلای حکومت فاطمی (از طوایف شیعه) قرار داشت. نیز، دولت موحدین - که با عقاید انحرافی مرابطین و ... به ستیز برخاست، از نظر پایههای فکری شباهت زیادی به شیعه داشت.
حکومت موحدین
موحدین، از سال 517 ه .ق، به نبرد با مرابطین پرداختند و در سال 541 ه .ق، اندلس را فتح کردند و تا سال 632 ه .ق، اندلس را در اختیار داشتند.
بنیانگذار این حرکت، شخصی به نام محمد بن عبدالله بن تومرت بود که در «سوس» قیام کرد و خود را از فرزندان «حسن مثنی» میدانست. او، نسبت خود را چنین نوشته است: «محمد بن عبدالله بن عبدالرحمان بن هود بن خالد بن تمام بن عدنان بن صفوان بن سفیان بن جابر بن یحیی بن عطاء بن ریاح ابن یسار بن عباس بن محمد بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب.» (6)
حرکت ابن تومرت، متاثر از اصلاحاتی بود که «غزالی» در سرزمینهای مغرب اسلامی نشر داد. ابن تومرت، در بغداد، در درس غزالی حاضر و تحت تاثیر تفکرات او قرار گرفت و از همان جا، فکر برانداختن مرابطین و تاسیس حکومت موحدین، در او پدیدار شد. (7)
مبارزه با منکرات و فساد حاکمان؛ تکیه بر نام «مهدی آل محمد» و تبلیغ وسیع از اصل مهدویت؛ ادعای مهدویت و این که همان مهدی موعود است؛از افکار و عقاید محمب بن تومرت است. (8)
موحدین، به پیشوایی عبدالمؤمن، در سال 540 ه .ق، بر قسمت غربی اندلس تسلط یافتند و جزیره خضراء و اشبیلیه و قرطبه و غرناطه را فتح کردند.
آن چه بیش از هر چیز در حکومت موحدین قابل تامل است و توجه به آن برای درک زمینههای پیدایش داستان جزیره خضراء لازم است، موضوع مهدویت و ادعای آن از سوی محمد بن تومرت است.
این عقیده، پس از تومرت، در میان پیروان او باقی ماند، به گونهای که برخی از آنان مرگ تومرت را منکر شدند و باور داشتند که او بار دیگر ظهور خواهد کرد. (9) بنابراین «محمد ابن تومرت» به صراحت، خود را «مهدی موعود» نامیده است.
ادامه دارد ...
پینوشتها:
1) تاریخالاسلام، حسن ابراهیم حسن، ج3، ص62.
2) تاریخ الاسلام، حسن ابراهیم حسن، ج 5.
3) تاریخ الدولة الفاطمیه، حسن ابراهیم حسن، ص 181.
4) مرابطین از قبایل بربر مسوفه و لمتونه و جداله از فروع قبیله بزرگ صنهاجه بوده که آنها را ملثمین(به علت این که آنها براى محافظت خود از آفتاب سوزان صحرا، نوعى روبند به صورت مىزدند، به ملثمین "نقابداران یا روبستگان" معروف شدند) مىخواندند. این قبایل در مسافتى میان جنوب مغرب اقصى تا بلاد سودان پراکنده شده بودند. در نیمه قرن پنجم وارد دشت مراکش شدند. اسلام در قرن سوم هجرى در بین آنها گسترش یافته بود. آغاز تحرک سیاسى این قبایل به فعالیتهاى رهبر لمتونه: محمد یتفاوت لمتونى برمىگردد که این قبایل را متحد ساخت. داماد او: «یحیى بن ابراهیم کُدالى» با هدایت فقیهى مالکى به نام «ابوعمران فاسى» فعالیتهاى محمد یتفاوت لمتونى را ادامه داد و به نشر احکام اسلام در بین قبیله خود پرداخت. او از فقیه جوانى به نام «عبدالله بن یاسین» (م461 ه) کمک گرفت و براى او رباطى ساخت تا او در آن جا به تبلیغ و هدایت افراد این دو قبیله بپردازد. بعد از مدتى، اولین هسته هزار نفرى از افرادى که از هر حیث به عبدالله سرسپرده بودند شکل گرفت و عبدالله بن یاسین آنها را «مرابطین» نامید. او در طى جنگهایى سراسر صحرا را متصرف شد.
5) اندلس یا تاریخحکومتمسلمین در اروپا، ص5.
6) وفیات الاعیان، ج 4، ص 146.
7) تاریخاندلس در عهد مرابطین و موحدین، ص 195.
8) تاریخ فتوحات مسلمین در اروپا، ص 164.
9) تاریخ الاسلام، حسن ابراهیم حسن، ص 300.
بررسی افسانه جزیره خضراء (3)
مثلث برمودا
اختلاف در سند، تناقض در متن و نیز ریشههای تاریخی و روانی شکلگیری این داستان، از جمله مواردی بود که در قسمتهای پیشین بدان پرداخته شد. جزیره خضراء، جزیرهای خوش آب و هوا در دریای مدیترانه است و در اقیانوس اطلس نیز جزیرهای به نام مثلث برمودا وجود دارد که خوش آب و هوایی و البته به خاطر وضعیت خاص جوّی که بر آن منطقه حاکم است اتفاقات خاصی در آن منطقه روی میدهد که آن را به گونهای به جزیره خضراء ربط میدهند. حال آیا هیچ ارتباطی بین این دو جزیره وجود دارد؟ و در نتیجه ارتباطی بین اتفاقات رخ داده در مثلث برمودا و امام عصر (عج) وجود دارد؟ برای روشن شدن بحث به توضیحات بیشتری در مورد مثلث برمودا میپردازیم.
در جنوب غربی ایالات متحده آمریکا، منطقهای وجود دارد که به مثلث برمودا معروف است . رسانههای غربی، با افسانهسازیهای جهتدار درباره آن، خواستهاند این منطقه را، منطقهای مرموز و پر خطر قلمداد کنند .
در این مقاله ضمن بررسی این موضوع، تطبیق نا به جای آن بر «جزیره خضراء» مورد نقد و ارزیابی قرار خواهد گرفت .
در مقابل ایالتهای جورجیا، کارولینا و فلوریدای آمریکا، جزایری به نام «برمودا» وجود دارد . در جنوب این جزایر، جزایر باهاما، پرتوریکو، دومینیکن، هائیتی، جامائیکا و کوبا قرار دارد .
جزایر «برمودا»، با 4/54 کیلومتر در 934 کیلومتری شرق سواحل آمریکا قرار دارد و متشکل از 150 جزیره مرجانی است که فقط بیست مورد آن قابل سکونت است. جمعیت آن حدود، 650000 هزار نفر و نژاد مردم آن سیاه، سفید و دو رگه است. اکثر مردم آن جا پروتستان هستند و هامیلتون مرکز آن میباشد .
«برمودا» از قدیمیترین مستعمرات انگلستان است .
این مثلث، یک مثلث فرضی است که راس آن، جزایر برمودا و قاعده آن، ایالات متحده آمریکا (ایالتهای جنوب شرقی) و اضلاع آن کشورهای کوبا، هائیتی، دومینیکن و جامائیکا را شامل میگردد. (1)
وضعیت کشورهای واقع در منطقه مثلث برمودا
کوبا: با بیش از 160 جزیره - در جنوب سواحل فلوریدای آمریکا و شمال غرب دریای کارائیب واقع شده است .
جمعیت آن در سال 1979 م . حدود ده میلیون نفر بوده است که اکثرا مسیحیاند و زبان آن اسپانیولی است .
هائیتی (Haiti): «هائیتی» نیز از مستعمرات اسپانیا بود. رقابت بین استعمارگران اروپایی، موجب بروز جنگهای متعددی، در این منطقه شد. فرانسویان و انگلیسیها، به حمایت از دزدان دریایی، به آزار اسپانیاییها میپرداختند؛ بالاخره فرانسویان آن جا را متصرف شدند و تا اوایل قرن نوزدهم، هائیتی را در استعمار خود داشتند .(2)
باهاما (Bahamas): باهاما، شامل حدود 70 جزیره و 2000 جزیره صخرهای است . کریستف کلمب در 1492 م . آن را کشف و به اسپانیا ملحق کرد. در قرن هفده و هیجدهم میلادی، بین انگلیس و اسپانیا، جنگهایی بر سر «باهاما» روی داد که منجر به تصرف آنها در سال 1783 م . به وسیله انگلیس شد .
جامائیکا و دومینیکن: وضعیت این کشورها نیز کمابیش، همانند کوبا، باهاما و هائیتی بود. رقابت استعمارگران اروپایی و ظهور قدرت جدیدی به نام «ایالات متحده آمریکا» در مجاروت آنها، شرایط زیر را برای این منطقه فراهم کرد:
1. کودتاهای متعدد متکی به نفوذ استعمارگران
2 . رقابتهای فشرده نظامی به ویژه در دریاهای منطقه
3 . مبارزات مستمر و پیگیر مردم به شکلهای مختلف نظامی و سیاسی .
پس از پایان جنگ جهانی دوم و با ظهور دو قدرت بزرگ (آمریکا و شوروی) و تقسیم مناطق مختلف جهان در بین خود؛ شرایط بروز جنگ سرد و رقابتهای مختلف سیاسی - اقتصادی و نظامی در بین این دو قدرت، آغاز شد .
هر کدام از این قدرتها، در پی بسط نفوذ خویش و حفظ آن - به ویژه در مناطق استراتژیک - بودند .
از جمله مناطق بسیار مهم، منطقه «مثلث برمودا» بود؛ چرا که با فاصله کمی در نزدیکی ایالات متحده آمریکا قرار داشت و منطقهای کاملا مهم و سوقالجیشی، برای تسلط بر اقیانوس اطلس، دریای کارائیب، آمریکای مرکزی و لاتین به شمار میرفت .
سوابق استعماری آمریکا، در این منطقه موجب بروز حرکتهای رهاییبخش گستردهای شد و شوروی نیز - که شرایط را برای حضور در این منطقه مساعد میدید - با پشتیبانی از این حرکتها، جای پای خود را در منطقه، محکم کرد و در سالهای جنگ سرد، کوبا و مثلث «برمودا» را، به عنوان یکی از مناطق مهم این مرحله از قرن بیستم، مطرح ساخت .
تحریک ضد انقلابیان و ایجاد درگیریهای مختلف در منطقه، از دیگر حوادث دهههای 1950- 1970 میلادی است .
سالهای طولانی حضور استعمارگران در این منطقه و رقابتهای موجود در بین آنها و مبارزات و سرکوبهایی که صورت میگرفت؛ زمینه را برای پیدایش افسانهها و تخیلات فراهم کرد؛ به طوری که بسیاری از حوادث به وجود آمده؛ به عوامل ناشناخته، نسبت داده میشود.
از دیگر مواردی که باید در این دوره مورد توجه قرار داد، موضوع دزدان دریایی و حمایت رقیبان استعماری از آنها برای ضربه زدن به منافع رقیب است. طبیعی است که این دزدان دریایی، مایل نبودند از خود نام و نشان به جا بگذارند؛ بلکه صرفا به دنبال اهداف خویش بودند .
مجموعه این عوامل، فضایی ابهامآمیز و ترسناک را بر منطقه حاکم کرد و زمینه را برای شکلگیری «افسانهها» و «انتساب حوادث به عوامل ناشناخته» آماده نمود .
با بررسی و پژوهش مدارک مربوط به حوادث «مثلث برمودا» روشن میشود که ریشه بسیاری از آنها، فقط در مطبوعات است؛ آن هم نه مطبوعاتی نامعتبر و غیرقابل اعتماد که برای جلب مشتری و خواننده، مطلبی را منتشر میسازند.
غیرقابل اعتماد بودن مدارکی، مانند روزنامهها و مجلات، در این گونه موضوعات، مسالهای نیست که نیازمند دلیل باشد؛ زیرا اگر کسی به این گونه رسانهها اعتماد کند، به سرعت با سؤالات فراوان روبهرو خواهد شد .
از این رو استناد به چنین مدارک و یا مدارک و عناوین ناشناخته، هیچ مطالب علمی را اثبات نمیکند .
مثلث برمودا و کشورها و مناطق واقع در آن، از نظر آب و هوا و جریانهای دریایی، وضعیت ویژهای دارند. جریان آبهای گرم «گلف استریم» - که از خلیج مکزیک آغاز شده و تا شمال دریای اطلس ادامه مییابد - یکی از این ویژگیها است .
این جریان آب گرم - که با فشار زیاد، از خلیج مکزیک به سمت اقیانوس اطلس جریان دارد - شرایط خاصی را در منطقه ایجاد میکند. تلاطم آب دریا، غرش امواج، مه گرفتگی و ... از جمله خصوصیات این جریان است .
«گلف استریم» (Gulf Stream) مهمترین جریان دریایی است که از خلیج مکزیک (واقع بین کوبا و فلوریدا) شروع میشود. این جریان با سرعت پنج کیلومتر در ساعت، حرکت میکند و پهنای آن 145 کیلومتر است . ژرفای آن در برخی نقاط، به 800 متر میرسد و در هر دقیقه، دو بلیون تن آب را در امتداد سواحل «فلوریدا» بر روی هم میخزاند .
«گلف استریم» ، در امتداد ساحل اقیانوس اطلس (در اطراف آمریکا) حرکت میکند . سپس از دماغه «کاد» (در ماساچوست) گذشته، به طرف مشرق میپیچد، آن گاه عرض اقیانوس اطلس را طی میکند و بر عرض آن افزوده میشود. در آن جا حرارتی که از نواحی گرمسیر با خود آورده بود، از دست میدهد و به شعبههای زیادی تقسیم میشود. یکی از آنها، سواحل «ایسلند» را میشوید و دیگری کرانههای «انگلستان و نروژ» را در مینوردد و در آن جا یخهای قطبی را به عقب میراند و شاخه بزرگی از آن نیز در امتداد سواحل آفریقا، به جنوب میپیچد. (3)
خصوصیت دیگر آن، وزش طوفانهای موسمی است که با سرعت بالای یکصد کیلومتر، در این مناطق میوزد . شدت این جریانات، به حدی است که در موارد متعددی، ایالات شرقی آمریکا را نیز در برمیگیرد و موجب بروز خسارات فراوان، در این منطقه میگردد .
از مجموع مطالب گذشته، روشن میشود که «مثلث برمودا» ، به دلیل شرایط مختلف سیاسی، نظامی و جغرافیایی، منطقهای حادثهخیز است و به همین دلیل و نیز وجود انگیزههای سیاسی برای مخفی ماندن عوامل حادثهساز، باعث شکلگیری افسانههایی در اذهان مردم و سپس در مطبوعات و رسانهها شده است .
در برخی نقاط کره زمین نیز محدودههایی یافت میشود که «خطرخیز» هستند و به جهت حوادثی که در آن رخ داده است، شهرتی کسب کردهاند؛ مانند «مثلث شیطان» در اقیانوس آرام که در نزدیکیهای ژاپن قرار دارد و به دلیل کثرت حوادث دریایی در آن به «مثلث شیطان» معروف شده است .
«جزیره برمودا» - سالانه پذیرای صدها هزار جهانگرد است - و نیز سایر مناطق واقع شده در «مثلث برمودا»، از پرترافیکترین مناطق دریایی و هوایی جهان به شمار میآید. دهها خط هوایی، روزانه به این منطقه پرواز دارند و صدها خط دریایی در این منطقه، به حمل مسافر و بار مشغولاند و هیچ توجهی به افسانههای ساخته شده درباره «مثلث برمودا» ندارند. (4)
تبلیغات استعماری
استعمارگران و ابرقدرتهای جهان - به ویژه آمریکا و رسانههای غربی - هر زمان که سیاستشان اقتضا کند، فضاهایی را ایجاد میکنند که بسیار اغفال کننده و وارونه نشان دهنده حقایق است .
در مورد «برمودا» نیز همین پدیده - به دلایلی که قبلا گذشت - اتفاق افتاده است .
مثال مشهور و جاری این مدعا، تبلیغات فریبکارانه آمریکا درباره تروریسم است . مجموعه تبلیغات جهانی درباره «تروریسم» برای کسی که آن روی سکه را ندیده باشد، تردیدی باقی نمیگذارد که فلسطینان، حزب الله و ... ، تروریست هستند و آمریکا و اسرائیل، از خود دفاع میکنند!
تبلیغات جهتدار، درباره «مثلث برمودا» و حادثههای آن نیز برای برخی افراد بیاطلاع و یا افسانهگرا، چنین تخیلی را پیش آورده که واقعا در آن جا خبر ویژهای است. برای مثال همین شرایط، زمینه را برای سوءاستفاده برخی از فرصتطلبان، فراهم میساخت . آنان با اختفای کشتیهای خود، خبر از ناپدید شدن آن میدادند و از شرکتهای بیمه، غرامت دریافت میکردند. سپس همان کشتی را با نام دیگر و تغییر بعضی از ظواهر، در نقطهای دیگر به ثبت رسانده و مجددا میفروختند و یا از آن بهرهبرداری میکردند.
یکی از مستندات داستانسرایان «مثلث برمودا»، گزارشهای نظامی است . گرچه به نظر میرسد بیشتر آنان، ساختگی و بدون مدرک باشد؛ ولی این نکته روشن است که «مسائل نظامی» از اخبار سری به شمار میرود و در بسیاری از موارد، پس از خبرهای ساختگی نظامی، به جهت ردگم کردن و پوشش دادن به حرکات نظامی، انتشار یافته است .
بنابراین در مقوله خبرهای نظامی، باید این مطلب مورد توجه باشد، خصوصا وقتی سند اخبار رسانهها باشد .
چنان که در شمارههای پیشین بیان شد، محل «جزیره خضراء» در دریای "سفید مدیترانه" فعلی است. این وصف، از گذشتههای بسیار دور، برای این دریا اطلاق میشد و هم اکنون نیز به همین نام خوانده میشود. دلیل آن نیز رسوبات سفید رنگ بستر دریا است؛ به گونهای که آب آن، سفید به نظر میرسد. چنان که دریای سیاه و دریای سرخ نیز به همین دلیل، سیاه و سرخ نامیده شدهاند .
بنابراین محل «جزیره خضراء» در داستان جزیره با سواحل غربی اقیانوس اطلس و جزایر برمودا و امثال آن ارتباطی ندارند .
گذشته از اشکالات متعدد و تاریخی داستان «جزیره خضراء» ، تطبیق آن بر «مثلث برمودا» علاوه بر آن که ترسیمی نادرست و غیر معتبر است؛ چهره امام زمان (عج) را نیز مخدوش میسازد .
آنچه در داستان «جزیره خضرا» آمده، آن است که کشتیهای دشمنان غرق میشود؛ نه این که تعداد زیادی هواپیما و کشتی - آن هم بدون آن که خصومتی داشته باشند - به قعر دریا فرستاده میشوند و یا از صحنه روزگار محو میشوند .
چنین تصوراتی، اساسا با رسالت امام زمان (عج) و سیره آن حضرت و پدران گرامیاش، در تضاد کامل است. چه این که غرق و نابود کردن اموال کسانی که خصومتی با آن حضرت ندارند، کاری نیست که در شان پیشوایان معصوم علیهم السلام باشد .
از جمله گناهان بسیار بزرگ، در واقع نسبت دادن دروغ و افترا، به خداوند و اولیای او است . قرآن مجید در موارد متعددی، این حقیقت را بیان فرموده است: «و من اظلم ممن افتری علی الله کذبا»؛ «چه کسی ستمکارتر است از کسی که به خداوند دروغ ببندد.»
اساس داستان «جزیره خضراء»، چیزی نیست که بتوان آن را به امام زمان(عج) نسبت داد و بر حسب موازین شناخته شده، به هیچ وجه قابل اعتماد و استفاده نیست .
با وجود این همه ضعف و کاستی، متاسفانه برخی افراد ساده لوح و سطحینگر، نه تنها به این نکته توجه ندارند؛ بلکه با تطبیقی بیجا و نامعقول، چهره امام زمان (عج) را مخدوش نموده و آن را به گونهای ترسیم میکنند که هیچ نسبتی با شخصیت آن حضرت و پدران گرامیاش ندارد .
در مورد «جزیره خضراء» و تطبیق نادرست آن بر «برمودا» باید گفت:
1- اصل داستان غیر قابل قبول است.
2- «جزیره خضراء» در دریای مدیترانه است، نه اقیانوس اطلس.
3- وقایع «مثلث برمودا» ساخته رسانههای غربی و افسانهسازان است.
4- بر فرض که افسانههای «برمودا» صحیح باشد، هیچ ربطی به امام زمان و مقام آن حضرت ندارد .
پینوشتها:
1. محمود محبوب، گیتاشناسی کشورها .
2. مهرداد بهرتن، گنجینه فرهنگ و علوم، ج 1 ص 47 .
3. گیتاشناسی کشورها .
امام خمینی(ره) در مورد وجود مقدس آقا امام زمان (عج) که انسان کامل هستند میفرماید:
میگویند: «والعصر انْ الانسانَ لفی خُسر .» "عصر"، انسان کامل است، امام زمان علیه السلام است؛ یعنی عصاره همه موجودات. قسم به عصاره همه موجودات؛ یعنی قسم به انسان کامل. (1)
"عصر"، هم محتمل است که در این زمان حضرت مهدی علیه السلام باشد یا انسان کامل باشد که مصداق بزرگش رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه هدی علیهم السلام و در عصر ما حضرت مهدی علیه السلام است. قسم به عصاره موجودات عصر، فشرده موجودات، آن که فشرده همه عوالم است. یک نسخه است، نسخه تمام عالم. همه عالم در این موجود، در این انسان کامل عصاره شده است و خدا به این عصاره قسم میخورد. (2)
حضرت مهدی علیه السلام، ابعاد مختلفه دارد که آن چه که برای بشر واقع شده است، بعض ابعاد اوست. (3)
ماه شعبان، شب نیمه شعبان دارد که تالی لیلة القدر است. ماه رمضان، مبارک است، برای این که لیلة القدر دارد. و ماه شعبان، مبارک است برای این که نیمه شعبان دارد. ماه رمضان مبارک است، برای این که نزول وحی در او شده است یا به عبارت دیگر؛ معنویت رسول خدا، (صلی الله علیه و آله) وحی را نازل کرده است. و ماه شعبان معظم است برای این که ماه ادامه همان معنویات ماه رمضان است. این ماه مبارک رمضان، جلوه لیلة القدر است که تمام حقایق و معانی در او جمع است. و ماه شعبان، ماه امامان است که ادامه همان است. در ماه مبارک رمضان، مقام رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به ولایت کلی الهی، بالاصالة تمام برکات را در این جهان بسط داده است و ماه شعبان، که ماه امامان است، به برکت ولایت مطلقه، به تبع رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) همان معانی را ادامه میدهد ... .
همان طوری که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به حسب واقع، حاکم بر جمیع موجودات است، حضرت مهدی علیه السلام نیز، همان طور حاکم بر جمیع موجودات است . آن، خاتم رسل است و این، خاتم ولایت. آن، خاتم ولایت کلی بالاصالة است و این، خاتم ولایت کلی به تبعیت است . (4)
پینوشتها:
1- صحیفه نور ، ج 7، ص 225 .
2- همان، ج 12، صص 170- 171 .
3- همان، ج 20، ص 83 .
4- همان، ج 20، ص 249 .
امام خمینی(ره) در مورد عرضه اعمال به حضرت حجت میفرماید:
در روایات آمده است پرونده اعمال ما در هر عصری به امام زمان آن عصر ارائه میشود. که به تبع اعمال ما در این عصر به محضر امام زمان (عج) عرضه میشود و حضرت از اعمال ما با خبر میشوند. امام خمینی در این زمینه فرمایشاتی داشتهاند که در اینجا ذکر میکنیم.
تمام ذرات کارهای ما تحت نظر خدای تبارک و تعالی است و نامه اعمال ما به حسب روایات به امام وقت عرضه میشود. امام زمان علیه السلام مراقب ما هستند. (1)
توجه داشته باشید که در کارهایتان جوری نباشد که وقتی بر امام زمان علیه السلام عرضه شد، خدای نخواسته، آزرده بشوند و پیش ملایکة الله یک قدری سرافکنده بشوند که، اینها شیعههای من هستند . اینها دوستان من هستند و بر خلاف مقاصد خدا عمل کردند. رییس یک قوم اگر قومش خلاف بکند، آن رییس منفعل میشود. (2)
طوری باشد که نامهها وقتی عرضه میشود، ایشان را متاثر نکند. (3)
قبل از این که این نامه اعمال ما به پیشگاه خدا و قبل از آن به پیشگاه امام زمان علیه السلام برسد، خودمان باید نظر کنیم به این نامه اعمالمان. (4)
وقتی نامههای ما را بردند پیش امام زمان علیه السلام (در روایات است که هر هفته میبرند، هفتهای دو دفعه.) وقتی که میبرند، اعمال ما جوری باشد که نمایش از این بدهد که ما تابعیم. ما آن طور نیست که خودسر بخواهیم یک کاری را انجام بدهیم. (5)
من خوف دارم که کاری بکنیم که امام زمان علیه السلام پیش خدا شرمنده بشود. اینها شیعه تو هستند این کار را میکنند! نکند یک وقت خدای نخواسته، یک کاری از ماها صادر بشود که وقتی نوشته برود، نوشتههای ملایکة اللهی که مراقب ما هستند، رقیب هستند، هر انسانی، رقیب دارد و مراقبت میشود. ذرههایی که بر قلبهای شما میگذرد، رقیب دارد. چشم ما رقیب دارد. گوش ما رقیب دارد. زبان ما رقیب دارد. قلب ما رقیب دارد. کسانی که مراقبت میکنند اینها را، نکند که خدای نخواسته از من و شما و سایر دوستان امام زمان علیه السلام یک وقت، چیزی صادر بشود که موجب افسردگی امام زمان علیه السلام باشد. مراقبت کنید از خودتان، پاسداری کنید از خودتان. (6)
پینوشتها:
1- صحیفه نور ، ج 18، صص 17- 18 .
2- همان، ج 12، ص 128 .
3- همان، ج 12، ص 224 .
4- همان، ج 1، ص 33 .
5- همان، ج 8، ص 149 .
6- همان، ج 7، ص 267 .
منبع سایت تبیان
نشانههاى ظهور
بررسى تطبیقى نشانههاى ظهور
یکى از باورهاى مشترک میان همه ادیان الهى، اعتقاد به ظهور منجى و رهانندهاى است که مىآید و جهان را مملو از نور و نیکى مىکند. ظهور این منتظر نیز با وقایع و حوادثى خاص توام است که در منابع ادیان مختلف، کم و بیش مشابهتهایى میان آنها دیده مىشود. این مقاله نگاهى تطبیقى به برخى نشانههاى ظهور در اسلام و مسیحیت دارد که مورد بررسی قرار میگیرد.
رخدادهایى که بر اساس پیشبینى معصومین(علیهم السلام) در آستانه ظهور موعود(عج) پدید خواهند آمد، نشانههاى ظهورند و اگر چه زمان ظهور بر هیچ کس روشن نیست اما، تحقق این نشانهها نویدبخش نزدیکى ظهور است .
در روایات اسلامى نشانههاى ظهور به دو دسته نشانههاى حتمى و نشانههاى غیر حتمى تقسیم شدهاند. علائم حتمى ظهور آنهایى هستند که تحققشان بدون هیچ قید و شرطى الزامى است؛ اما علائم غیر حتمى، نشانههایى هستند که ممکن است تغییر یابند و یا به کلى حذف شوند .
در سخنان عیسى مسیح (علیه السلام) و نیز نوشتههاى رسولان او نشانههایى از هر دو گونه ذکر شده است که با آنچه در روایات ما آمده، هماهنگیهاى کلى دارد. برخى از این نشانهها عبارتند از:
یکى از حوادثى که در فاصله کمى از قیام مهدى منتظر (عج) رخ مىدهد، ندایى است که از آسمان برخاسته و نام حضرت قائم را به گوش تمام جهانیان مىرساند. شیخ طوسى، نعمانى و شیخ صدوق در کتابهاى خود روایات زیادى را در این مورد نقل کردهاند که در اینجا به یک مورد اشاره مىشود:
نعمانى به سند خود از امام محمد باقر (علیه السلام) چنین نقل مىکند: (1)
«آن نداى آسمانى بر نخواهد خاست مگر در ماه رمضان که ماه خداست. آن ندا از جبرئیل است که خطاب به مردم سر داده مىشود و نام قائم را در همه جا طنینانداز مىسازد تا آنجا که همه ساکنان زمین از شرق تا به غرب آن ندا را خواهند شنید. از وحشت شنیدن آن ندا هر کس که در خواب فرو رفته بیدار شده و هر کس برپا ایستاده ناچار به نشستن مىشود و هر کس بر زمین نشسته به ناگاه از جاى برمىخیزد. پس رحمت الهى بر کسى باد که این ندا را بشنود و به آن پاسخ گوید.»
در باور مسیحیان نیز از نشانههاى آمدن منجى، ندایى است که از آسمان برمىخیزد و یاران مسیح را گرد هم مىآورد:
و سرانجام نشانه آمدن من در آسمان ظاهر خواهد شد. آنگاه مردم دنیا مرا خواهند دید که در میان ابرهاى آسمان، با قدرت و شکوهى خیره کننده مىآیم و من فرشتگان خود را با صداى بلند شیپور خواهم فرستاد تا برگزیدگان مرا از گوشه و کنار زمین و آسمان گرد آورند. (2)
در بعضى از روایات اسلامى به آتش زرد و سرخ خامى اشاره شده که از مقدمات ظهور حضرت مهدى (عج) است . از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمود:
وقتى آتش بزرگى از سوى مشرق مشاهده گردید که در بعضى شبها بالا مىآید، در آن هنگام گشایش کار مردم پدید مىآید و این آتش اندکى قبل از ظهور قائم خواهد بود. (3)
و از امام باقر (علیه السلام) روایت شده که فرمود:
وقتى از جانب مشرق آتشى بزرگ و سرخ خام مشاهده نمودید که سه یا هفت روز بالا مىآید . در آن هنگام به خواست خدا منتظر فرج آل محمد (صلی الله علیه و آله) باشید و خدا عزیز و حکیم است. (4)
در نسخه خطى ابن حماد از ابن معدان نقل شده است که گفت: (5)
وقتى در ماه رمضان ستونى از آتش از جانب شرق در آسمان مشاهده نمودید تا مىتوانید مواد غذایى و خوراک تهیه نمایید که آن سال قحطى خواهد بود.
در انجیل لوقا نیز از آتشى شبیه آنچه در روایات اسلامى آمده به عنوان نشانهاى از ظهور یاد شده است:
در آن زمان، دنیا مانند زمان لوط خواهد بود که مردم غرق کارهاى روزانهشان بودند، مىخوردند و مىنوشیدند و خرید و فروش مىکردند، مىکاشتند و مىساختند تا صبح روزى که لوط از شهر سدوم بیرون آمد و آتش گوگرد از آسمان بارید و همه چیز را از بین برد. بلى به هنگام بازگشت من، اوضاع دنیا به همین صورت خواهد بود. (6)
این نشانه، در کتابهاى اهل سنت، از نشانههاى برپایى قیامت دانسته شده است ولى در منابع روایى شیعه، از نشانههاى ظهور به شمار مىرود. بر اساس آنچه از ظاهر اخبار استفاده مىشود، دجال فردى است که در آخرالزمان و پیش از قیام مهدى (عج) خروج مىکند و غیر عادى است و با انجام کارهاى شگفتانگیز جمع زیادى از مردم را مىفریبد و سرانجام به دست عیسى مسیح (علیهالسلام) در کنار دروازه «در» در منطقه شام به هلاکت مىرسد. (7)
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مىفرماید:
قیامت برپا نمىشود، تا وقتى که مهدى (علیه السلام) از فرزندانم قیام کند و مهدى (عج) قیام نمىکند، تا وقتى که شصت دروغگو خروج کنند. (8)
یا مىفرماید:
پیشاپیش برپایى قیامت، خروج دجال است و پیش از دجال، سى دروغگو، یا بیشتر خروج خواهند کرد. (9)
در کتاب مقدس نیز اطلاعات جامعى پیرامون دجال آمده است. البته واژه دجال (antichrist) تنها در مسایل یوحنا وارد شده اما ادعا شده است که در مکاشفه یوحنا، وسایل پولس و با صراحت کمترى در اناجیل و کتاب دانیال نیز مترادفهاى این واژه به کار رفته است. (10)
در مسایل یوحنا آمده است:
فرزندان عزیزم، پایان دنیا نزدیک شده است. شما حتما درباره ظهور دجال که دشمن مسیح است چیزهایى شنیدهاید . حتى الان نیز مخالفین مسیح همه جا دیده مىشوند. (11)
یوحنا نیز از چندین دجال سخن مىگوید ولى بین دجالان بسیار و یک دجال فرق مىگذارد:
دجال مىآید. الحال هم دجالان بسیار ظاهر شدهاند. (12)
یکی دیگر از نشانههاى ظهور، کسوف در نیمه ماه رمضان و خسوف در آخر و یا اول همان ماه است که در احادیث فراوانى از آنها نام برده شده است .
امام باقر (علیه السلام) مىفرماید:
براى مهدى ما، دو نشانه است که از هنگامى که خداوند آسمانها و زمین را خلق فرمود، سابقه ندارد: خسوف در اول ماه رمضان و کسوف در نیمه همان ماه. (13)
در منابع مسیحى نیز سخن از خورشید گرفتگى و تیرگى ماه به عنوان نشانههاى ظهور به میان آمده است:
پس از این مصیبتها، خورشید تیره و تار خواهد شد و ماه، دیگر نخواهد درخشید، ستارهها خواهند افتاد و آسمان دگرگون خواهد شد. آنگاه تمام مردم، مرا خواهند دید که در ابرها با قدرت و شکوه عظیم مىآیم. (14)
روایتهاى اسلامى خبر از وقوع جنگها، فتنهها و آشوبهاى گسترده و فراوان در آخرالزمان و در آستانه ظهور امام مهدى (عج) مىدهند، فتنههایى که پىدرپى مىرسند و سرزمینهاى بسیارى را در برمىگیرند .
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از این فتنهها چنین یاد مىکنند:
فتنهاى به پا مىشود و به دنبال آن فتنهاى دیگر برمىخیزد. فتنه اولى در مقایسه با دومى همانند تازیانه خوردن است در مقایسه با ضربات لبه تیز شمشیر! سپس فتنهاى پدید مىآید که همه محرمات در آن حلال شمرده شود، آنگاه خلافت به بهترین مردم روى زمین مىرسد در حالى که او در خانهاش نشسته باشد. (15)
و نیز در جایى دیگر فرمودند:
بعد از من چهار فتنه بر شما فرود آید که در اولى خونها مباح مىشود، در دومى خونها و ثروتها مباح مىگردد، در سومى خونها و ثروتها و ناموسها مباح مىشود و در چهارمى آشوبى کور و کر جهان را مضطرب مىسازد. (16)
در منابع مسیحى نیز به وقوع جنگها و قتلهاى فراوان اشاره شده است:
از دور و نزدیک خبر جنگها به گوشتان خواهد رسید. اما پریشان نشوید، زیرا جنگها رخ خواهد داد؛ اما آخر دنیا در آن زمان نیست. (17)
قومها و ممالک جهان با یکدیگر به ستیز برخواهند خاست. (18)
در نقاط دور و نزدیک جنگهاى بسیارى بروز خواهد کرد ولى این علامت فرا رسیدن آخر زمان نیست . (19)
- زیاد شدن گناهان و مفاسد اخلاقى:
علامه مجلسى، در باب نشانههاى ظهور، روایتى را از امام صادق (علیه السلام) آورده که در آن، بیش از یکصد نوع گناه و انحراف اخلاقى، اجتماعى، اعتقادى و فرهنگى که در دوران غیبت، دامنگیر جوامع اسلامى مىشود، پیشگویى شده است. از جمله: رشوهخوارى، قماربازى، شرابخوارى، زیاد شدن زنا، لواط، قطع صله رحم، سنگدل شدن مردمان، اهتمام مردم تنها به شهوت و شکم، از میان رفتن شرم، نپرداختن زکات و خمس، کمفروشى، بىاعتنایى به اوقات نماز، آراستن مساجد به زیورآلات، گزاردن حج به انگیزههاى مادى و براى غیر خدا، رعایت نکردن احترام بزرگترها، پیروى از ثروتمندان، صرف کردن سرمایههاى عظیم در فساد و ابتذال و بىدینى، چاپلوسى و تملقگویى و ... (20)
در باور مسیحیان نیز به افزایش گناه و فساد به عنوان نشانههاى ظهور و حوادث آخرالزمان اشاره شده است:
این را نیز باید بدانى که در زمانهاى آخر، مسیحى بودن بسیار دشوار خواهد بود زیرا مردم خداپرست، پولدوست، مغرور و متکبر خواهند بود، و خدا را مسخره کرده، نسبت به والدین نامطیع و ناسپاس خواهند شد و دست به هر عمل زشتى خواهند زد. مردم سنگدل و بىرحم، تهمتزن و ناپرهیزکار، خشن و متنفر از خوبى خواهند بود و کسانى را که مىخواهند زندگى پاکى داشته باشند به باد تمسخر خواهند گرفت. در آن زمان، خیانت در دوستى امرى عادى به نظر خواهد آمد، انسانها خودراى، تندخو و مغرور خواهند بود و عیش و عشرت را بیشتر از خدا دوست خواهند داشت. به ظاهر افرادى مومن، اما در باطن بىایمان خواهند بود. فریب اینگونه اشخاص خوش ظاهر را نخور. (21)
بسیارى برخاسته، خود را نبى معرفى خواهند کرد و عده زیادى را گمراه خواهند نمود، گناه آنقدر گسترش پیدا خواهد کرد که محبت بسیارى سرد خواهد شد . (22)
با توجه به این نشانهها و نیز علائمى دیگر که بىشک واقع خواهد شد و معصومین (علیهم السلام) به آنها اشاراتى فرمودهاند، به نزدیکى باور مسلمانان و مسیحیان پیرامون موضوع آخرالزمان پى مىبریم و این امر مىتواند سرآغازى براى مطالعهاى دقیقتر در خصوص مهدویت باشد . انشاءالله
پىنوشتها:
1- در انتظار موعود، ص103 .
2- متى، 24: 30 و 31 .
3- بحارالانوار، ج52، ص240 .
4- بحارالانوار، ج52، ص230 .
5 - عصر ظهور، ص297 .
6- لوقا، 17: 28 و 29 و 30 .
7- حوزه، ش71، ص262 .
8- ارشاد، ج2، ص371 .
9- بحارالانوار، ج52، ص300 .
10- موعود، ش31، دجال (آنتى کریست در کتاب مقدس) .
11- رساله اول یوحنا، 2: 18 .
12- رساله اول یوحنا، 2: 18 .
13- منتخبالاثر، ص444 .
14- مرقس، 13: 24، 25، 26 .
15- روزگار رهایى، ص894 (به نقل از الحاوى للفتاوى، ج2، ص136) .
16- همان، ص896 .
17- متى، 24: 6 .
18- متى، 24: 7 .
19- مرقس، 12: 7 .
20- حوزه، ش71، ص273 .
21- نامه دوم پولس به تیمورتائوس، 3 .
22- متى، 24: 11، 12، 13 .
منابع و مآخذ: (به ترتیب اهمیت در نقل مطالب)
1. CD نور، 2، جامعالاحادیث - مرکز تحقیقات کامپیوترى علوم اسلامى .
2 . انجیل عیسى مسیح (ع) .
3 . کامل، سلیمان، روزگار رهایى، ترجمه علىاکبر مهدوىپور .
4 . کورانى، على، عصر ظهور، ترجمه عباس جلالى، سازمان تبلیغات اسلامى، چاپ دوم 1371 .
5 . شفیعى سروستانى، ابراهیم، در انتظار موعود، مؤسسه فرهنگى موعود، چاپ اول 1376 .
6 . حوزه، شماره 71 و 70 ویژهنامه حضرت بقیةاللهالاعظم (عج)، مهر، آبان، آذر و دى 1374 .
7 . موعود، شماره 31، فروردین و اردیبهشت 1381 (دجال: مترجم اسماعیل نعمتالهى) .
منبع:
ماهنامه موعود جوان، ش 26 ، سهیلا صلاحى اصفهانى
سایت تبیان
در این مقال به مفهوم انتظار، ابعاد و آثار عقیده به ظهور را از منظر مقام معظم رهبری، آیةالله خامنهای بررسی مینماییم.
انتظار «فرج» ... یعنی، انتظار حاکمیت قرآن و اسلام. شما به آنچه فعلا جهان در آن قرار دارد، قانع نیستید. حتی به همین پیشرفتی هم که با انقلاب اسلامی به دست آوردید، قانع نیستید. میخواهید باز هم به حاکمیت قرآن و اسلام، نزدیکتر بشوید. این انتظار «فرج» است. انتظار فرج، یعنی، انتظار گشایش از کار انسانیت .
امروز کار انسانیت، در گرههای سخت، پیچیده و گره خورده است .
...، امروز فرهنگ مادی، به زور به انسانها تحمیل شده است؛ این یک گره است. امروز در سطح دنیا، تبعیض انسانها را میآزارد؛ این گره بزرگی است.
امروز کار ذهنیت غلط مردم دنیا را به آن جا رسانده است که فریاد عدالتخواه یک ملت انقلابی، در میان عربدههای مستانه قدرت گرایان و قدرتمندان گم میشود؛ این یک گره است.
امروز مستضعفان آفریقا و آمریکای لاتین، میلیونها انسان گرسنه آسیا و آسیای دور، میلیونها انسان رنگین پوستی که از ستم تبعیض نژادی رنج میبرند؛ چشم امیدشان به یک فریادرس و نجات بخش است و قدرتهای بزرگ نمیگذارند، ندای این نجاتبخش به گوش آنها برسد؛ این یک گره است.
فرج؛ یعنی، باز شدن این گرهها. دید را وسیع کنیم؛ به داخل خانه خودمان و زندگی معمولی خودمان محدود نشویم. در سطح دنیا «انسانیت» فرج میطلبد؛ اما راه «فرج» را نمیداند. شما ملت انقلابی مسلمان، باید با حرکت منظم خود در تداوم انقلاب اسلامی، به فرج جهانی انسانیت نزدیک بشوید و شما باید به سوی ظهور مهدی موعود(عج) و انقلاب نهایی اسلامی بشریت - که سطح عالم را خواهد گرفت و همه این گرهها را باز خواهد کرد - قدم به قدم، خودتان نزدیک بشوید و بشریت را نزدیک کنید. انتظار «فرج» این است. (1)
«انتظار» ظهور امام زمان(عج)، به معنای انتظار برای پر شدن جهان از عدل و داد و عدالت برای همه انسانها [و] انتظار رفع ظلم از صحنه زندگی بشر و انتظار فرا رسیدن دنیایی برتر از لحاظ معنوی و مادی است. (2)
«انتظار» به معنای اشتیاق انسان، برای دسترسی به وضعی برتر و بالاتر است و این حالتی است که بشر همیشه باید در خود حفظ کند و پیوسته در حال انتظار فرج الهی باشد.
گشایش ابواب رحمت و معرفت و سرازیر شدن سرچشمههای معرفت بر دل انسان، یکی از عمومیترین نمونههای انتظار فرج است. (3)
انتظار ظهور، اشتیاق انسانهای صالح برای گسترش عدالت است. (4)
انتظار؛ یعنی، دل سرشار از امید بودن نسبت به پایان راه زندگی بشر؛ ممکن است کسانی آن دوران را نبینند و نتوانند درک کنند (فاصله هست)؛ اما بلاشک آن دوران وجود دارد. (5)
انتظار فرج و اعتقاد به مهدویت علاوه بر ابعاد منطقی، فکری و استدلالی بسیار بارز - آن دارای جنبههای عاطفی، معنوی و ایمانی عمیق و بسیار مهمی است و امید ناشی از ایمان و اعتقاد به وجود منجی، همواره سرمایه عظیم حرکتهای بزرگ در جوامع اسلامی و شیعی شده است. (6)
قانع نشدن به وضع موجود و تلاش فزاینده و مستمر در انجام اعمال نیک و خیر، یک بعد از انتظار است.
امید به آیندهای روشن - که در آن سراسر زندگی بشر را تفکر الهی فرا خواهد گرفت - بعد دیگر انتظار است. ملت منتظر ایران، با تکیه بر امید به پیشرفت و موفقیت، دست به اقدام، تلاش و انقلاب زد و پیروز شد؛ لذا مردم ما باید روح «انتظار» را به تمام معنا در زندگی خود زنده کنند. (7)
این عقیده مبارک برای شیعه - آن وقتی که آن را درست فهمیده باشد و با آن درست رفتار بکند - یک منبع فیض و یک منبع نور است .
علاوه بر این که آحاد مردم مسلمان و معتقدان و شیعه، باید در قلب و در عمل خود، سعی کنند که رابطه معنوی و فکری را با آن بزرگوار حفظ بکنند و خود را به صورتی تربیت کنند و بار بیاورند که امام معصوم - که به اراده الهی و با علم الهی، محیط به همه حرکات ما است - از آنها راضی باشد؛ خود این عقیده نیز آثار و خصوصیاتی دارد که این خصوصیات برای همه ملتها و برای ملت مسلمان ما، حیات بخش است و عمده این خصوصیات و آثار هم، عبارت است از «امید به آینده.»
امروز هر فرد شیعه، میداند که در یک آیندهای - آن آینده، ممکن است خیلی نزدیک باشد، ممکن است دوردست باشد، به هر حال قطعی است - این بساط ظلم و بی عدالتی و زورگویی، که امروز در دنیا هست، برچیده خواهد شد. میداند که این وضعی که مستکبران در دنیا به وجود آوردهاند - که هر کسی حرف حقی بزند و راه حقی را دنبال کند، از طرف آنها مورد فشار قرار میگیرد و اراده فاسد خودشان را بر ملتها تحمیل میکنند - یک روزی از بین خواهد رفت و گردنکشان، طاغیان، یاغیان و قدرتهای زورگوی عالم، ناگزیر خواهند شد که در مقابل حق، تسلیم بشوند یا از سر راه حرکت حق، برداشته بشوند هر فرد مسلمان - به خصوص هر فرد شیعه - این را میداند و به آن یقین دارد.
این خیلی امیدبخش است. این موجب میشود که هر انسان خیرخواه و مصلح و علاقهمند به صلاح، کار و تلاش و مجاهدت خود را در راه صلاح، با امید به آینده انجام بدهد. ببینید این عقیده چقدر ارزشمند، دارای تاثیر و حیاتبخش است. (8)
احساسات بسیار خوب است. عواطف پشتوانه بسیاری از اعمال نیکوی انسانها است. ایمان و عقیده قلبی، به وجود این منجی عظیم عالم، شفابخش بسیاری از بیماریها و دردهای معنوی و روحی و اجتماعی است. (9)
مردم ما، ولی الله اعظم و جانشین خدا در زمین و بقیه اهل بیت پیامبر را، با نام و خصوصیات میشناسند؛ از لحاظ عاطفی و فکری با او ارتباط برقرار میکنند؛ به او میگویند؛ به او شِکوه میبرند؛ از او میخواهند و آن دوران آرمانی (دوران حاکمیت ارزشهای والای الهی بر زندگی بشر) را انتظار میبرند. این انتظار دارای ارزش زیادی است. این انتظار به معنای آن است که وجود ظلم و ستم در عالم، چشمه امید را از دلهای منتظران نمیزداید و خاموش نمیکند. اگر این نقطه امید در زندگی جمعیتی نباشد، چارهای ندارد جز این که به آینده بشریت، بدبین باشد. (10)
قبل از ظهور مهدی موعود(عج)، در میدانهای مجاهدت، انسانهای پاک امتحان میشوند. در کورههای آزمایش وارد میشوند و سربلند بیرون میآیند و جهان به دوران آرمانی و هدفی مهدی موعود - ارواحنا فداه - روز به روز نزدیکتر میشود. این، آن امید بزرگ است. (11)
انتظار و امید، به انسان جرات اقدام و حرکت و نیرو میبخشد و شیعیان و پیروان آن حضرت، باید کسب آمادگی معنوی، روحی و ایمانی را جزو وظایف خود بدانند و سرمایه عظیم امید، ایمان و نورانیت را در خود ایجاد کنند تا در حرکت جهانی امام زمان (عج)، در ردیف نزدیکان (خواص)، یاران و همکاران آن حضرت قرار گیرند. (12)
پینوشتها:
1- خطبه نماز جمعه 29/3/60.
2- کیهان 8/10/75.
3- همان.
4- کیهان هوایی 12/10/75.
5- سخنرانی قم 30/11/70.
6- جهان اسلام 9/11/72.
7- کیهان 12/12/69.
8- جمهوری اسلامی 15/9/77.
9- جمهوری اسلامی 23/8/79.
10- سخنرانی قم 30/11/70.
11- سخنرانی قم 30/11/70.
12- جهان اسلام 9/11/72.
منبع:سایت تبیان
وجود امام زمان(عج)، هر چند غایباند، دو گونه فایده تکوینی و تشریعی دارد. فائده تشریعی وجود آن حضرت، بر سه گونه است. مهمترین آن هدایت خلق است و مشهورترین لقب آن حضرت، یعنی «مهدی»، بر آن دلالت میکند این هدایتها به سه دوره تقسیم شده است: 1- از ولادت تا پایان غیبت صغرا 2- دوران غیبت کبرا 3- هدایتهای پس از ظهور .
این مقاله، به پنج نمونه از هدایتهای دوره نخست پرداخته است .
سلیمان اعمش میگوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: «چگونه مردم از حجت غایب بهره میبرند؟» فرمود: «همانگونه که از آفتاب زیر ابر بهره میبرند.» (1)
در این روایت، امام غایب، به آفتاب زیر ابر تشبیه شده و فوائد او به فوائد آفتاب پنهان در زیر ابر . پس در این تشبیه، دو وجه شباهت وجود دارد: یکی، اصل بهرهبرداری مردم از نور و گرما و اشعه مفید خورشید است که در روزهای ابری بر زمین میتابد و دیگری کمتر بودن مقدار آن بهره نسبت به روزهای آفتابی است.
همانگونه که در روزهای آفتابی، بهره مردم از آفتاب، بیشتر است، در عصر ظهور، بهره آنان از برکات وجود امام معصوم، بیشتر خواهد بود .
البته، برکات و فوائدی که از حجت غائب، امام مهدی، روحی فداه، به جهان خلقت و مردم میرسد، بحث مهمی است، ولی ما، در مقام استقصای این بحث نبوده و تنها برای روشن شدن موضوع مقاله، به بررسی آن میپردازیم اینک، با نگاهی به دلایل عقلی و نقلی، این فوائد را بر دو گونه مییابیم: (2)
امام زمان علیه السلام، به عنوان یکی از چهارده معصوم، علت غایی آفرینش انسان و جهان است؛ زیرا، همانگونه که مخلوقات، در پیدایش خود، نیازمند علت غایی هستند، در تداوم خلقت نیز به آن محتاجاند؛ یعنی، لطف و عنایت خداوند متعال، به خاطر وجود یکی از آن حضرات بر روی زمین است. در زیارت جامعه آمده است:
«بکم فتح الله و بکم یختم و بکم ینزل الغیث و بکم یمسک السماء ان تقع علی الارض ... .»
ذکر این فوائد، خارج از هدف این مقاله است .
ما، در این مقاله، به سه گونه فواید اشاره میکنیم:
الف) احکام ولایی؛ آن حضرت، گاهی به واسطه افرادی خاص، در مسائل مهم، حکم نهایی را بیان فرموده و گاه بی واسطه، حکم و اختلافی را برطرف کرده است. این گونه احکام، مخصوصا، در عصر غیبت صغرا، نمونههای زیادی دارد .
ب) دعا یا استغفار آن حضرت برای مؤمنان و صالحان و مستضعفان و یا لعنت ایشان بر کافران و ظالمان؛ به این فایده، در روایات «عرض اعمال بندگان بر امام زمان علیه السلام» تصریح شده است. نیز دعاهایی که آن حضرت در شب قدر و عرضه مقدرات سالانه بر ایشان، برای افراد شایسته میکند، از این دسته است .
ج) هدایتهای عمومی و خصوصی آن حضرت به رهجویان و حقطلبان در عصر غیبت صغرا و کبرا؛ هدایت عمومی و جهانیشان، پس از ظهور، مهمترین فایده وجودی آن حضرت است، به همین جهت، مشهورترین لقب آن حضرت - که در روایات متواتر آمده - «مهدی» است . هر چند همه امامان ما، «مهدی» هستند، همان طور که همه آنان، سجاد و باقر و صادق و کاظم و رضا و تقی و نقی هستند، ولی این صفت، به صورت ویژه، بر خصوص امام دوازدهم «موعود منتظر» اطلاق شده است .
در این که لقب مذکور، به معنای اسم مفعول است یا به معنای فاعلی، دو نظر وجود دارد. روایت جابر از امام محمد باقر علیه السلام نظر نخست را تایید میکند؛ زیرا، در آن آمده است:
«انما سمی المهدی لانه یهدی الی امر خفی ... .» (3)
از این روایت استفاده میشود که «مهدی» به معنای اسم مفعول است، ولی گاهی اسم مفعول، به جهت مبالغه، به معنای اسم فاعل میآید، مانند «محصن» به معنای «شخصی عفیف و خویشتندار.» در این جا نیز «مهدی» به معنای «هادی» است. البته کسی که از هر جهت هدایت شده باشد؛ هادی همه جانبه نیز خواهد بود . حکمت اختصاص این لقب به امام زمان علیه السلام آن است که علاوه بر علوم و انواری که خداوند به همه ائمه علیهم السلام عنایت فرموده، الطاف و هدایتهای ویژهای به آن حضرت دارد که پس از ظهور، مردم جهان را با همه تنوع فکری و تفاوت نژادی و فرهنگی، به زیر فرمان خدای متعال رهبری میکند و راه سعادت را به همگان نشان خواهند داد. از این رو، طبری، در دلائل الامامة، از انس ابن مالک نقل میکند که:
روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نزد ما آمد. وقتی علی علیه السلام را دید، دست بر دوش او گذاشت و فرمود: «ای علی! اگر از دنیا جز یک روز باقی نماند، خداوند، آن روز را آن قدر طولانی کند که مردی از نسل تو به حکومت برسد که به او «مهدی» گفته میشود. او، به سوی خدای عزوجل هدایت میکند، و عرب به واسطه او، هدایت میشود، چنان که تو - یا علی! - کافران و مشرکان را از گمراهی نجات دادی و هدایت کردی ... (4)
از این روایت استفاده میشود که این لقب، به معنای اسم فاعل است، ولی بهتر آن است که بگوییم، این لقب شریف، به هر دو معنای اسم فاعلی و اسم مفعولی، در حق آن جناب آمده است .
آری، او، هدایت یافته کامل و هدایت کننده تمام عیار بشر از جانب پروردگار جهان است .
قبل از بیان مصادیق این هدایتها، لازم است به دو نکته اشاره کنیم:
1- در عصر غیبت کبرا، مردم، موظفاند برای تشخیص وظایف شرعی، یا خود به کتاب و سنت مراجعه کنند و یا از مجتهدان متخصص تقلید کنند، و هیچ نظر و حکمی، با ادعای صدور آن از امام غایب اعتباری ندارد. این قاعده مسلم، به مقدار زیادی، مانع فرصتطلبی شیادان و توطئه دشمنان و هرج و مرج فرهنگی شده است .
2- متاسفانه، در طول تاریخ غیبت و مخصوصا اخیرا، اشخاصی از عواطف پاک مؤمنان نسبت به حضرت، سوء استفاده کردهاند و برای موجه نشان دادن خود و بازار گرمی، داستانهای دروغین و گاهی مبتذل، از ملاقات خود یا دیگران با حضرت نقل میکنند که باعث وهن مذهب و سستی اعتقاد مردم میشود .
در این مقاله، به احادیث یا داستانهایی که آن حضرت، فرد یا گروهی را هدایت فرمودهاند، و مدرک معتبری دارد، (5) بسنده شده و از نقل مطالب سست و موهون، خودداری میکنیم .
این هدایتها، در سه مرحله است:
1- از ولادت تا پایان غیبت صغرا ؛ 2- عصر غیبت کبرا؛ 3- عصر ظهور .
این دسته بندی، از آن جهت است که تولد و زندگی آن حضرت تا شهادت پدر بزرگوارشان، مانند دوران غیبت، مخفی و در هالهای از کتمان و تقیه بود. به این جهت، احادیث دوران ولادت و کودکی حضرت، در این بخش از گفتار میآید .
1- شیخ طوسی، نقل میکند که گروهی از شیعیان مفوضه (افراطی) و مقصره (تفریطی)، شخصی به نام «کامل بن ابراهیم مدنی» را به سوی امام حسن عسکری علیه السلام فرستادند . کامل میگوید:
با خود گفتم: از امام بپرسم که «آیا صحیح است که داخل بهشت نمیشود مگر کسی که مانند من عقیده و معرفت داشته باشد (شیعه دوازده امامی باشد).»
هنگامی که بر حضرت وارد شدم ... و سلام کردم در مقابل دری نشستم که در مقابل آن، پردهای آویخته بود. بادی وزیده و پرده را کنار زد. ناگهان چشمم به نوجوانی مانند پاره ماه افتاد که حدود چهار سال سن داشت. او، مرا صدا کرد و گفت: «کامل بن ابراهیم!»
بر خود لرزیدم و بی اختیار عرض کردم: «لبیک ای آقای من!» فرمود: «به نزد ولی خداوند و به در خانه حجت خدا آمدهای تا بپرسی آیا علاوه بر آنان که مانند شما معرفت و عقیده داشته باشند کسان دیگری هم وارد بهشت میشوند؟» گفتم: «آری! به خدا قسم، همین سؤال را داشتم.» حضرت فرمود: «در آن صورت، تعداد بهشتیان، بسیار کم خواهد بود! به خدا قسم! علاوه بر آنان، گروه دیگری نیز وارد بهشت خواهند شد که به آنان «حقیه» (6) گفته میشود.» پرسیدم: «آنان چه کسانی هستند؟» فرمود: «گروهی که «علی» را دوست دارند و به خاطر محبت به «علی ، قسم میخورند، اما حق و فضیلت او را نمیدانند.»
سپس مدتی ساکت شد، آنگاه فرمود: «نیز آمدهای تا از عقیده مفوضه بپرسی؟» فرمود: «آنان، دروغ میگویند، بلکه دلهای ما، ظرف خواست خداوند است. هنگامی که او بخواهد، ما میخواهیم . خداوند، در قرآن میفرماید: «و ما تشاءون الا ان یشاء الله.» (7)
سپس پرده به حالت پیشین برگشت و دیگر من نتوانستم آن را بگشایم. در این حال، امام حسن عسکری علیه السلام به من فرمود: «دیگر چرا این جا نشستهای، در حالی که حجت خداوند و جانشین من، به پرسشهایت پاسخ داد؟» (8)
منزل امام، زیر نظر مراقبان خلیفه و جاسوسان بود و نشستن بیش از آن مصلحت نبود .
در این حدیث شریف، امام مهدی علیه السلام در دامن پدر، در حالی که کودکی چهارساله بود و هنوز به مقام امامت نرسیده بودند و زندگی مخفی داشتند و جز در مقابل بعضی از خواص شیعه ظاهر نمیشدند، به دو مسئله مهم پاسخ میدهند. طبق این روایت، امام فرمودند که دایره رحمت خداوند را تنگ نگیرید. هر چند بهشت، در اصل، برای شیعیان است، ولی گروهی از غیر شیعیان که مغرض نیستند و حضرت علی علیه السلام را دوست دارند، به بهشت وارد خواهند شد .
نیز حضرت تفویض را باطل دانستند. در تفسیر آن، دو احتمال است: یکی این که خداوند، پس از خلقت انسان، او را به حال خود واگذار کرده و هیچ تصرفی در افعال اختیاری و طاعت و معصیت و سعادت و شقاوت او ندارد. در مقابل اینان، جبریه هستند که اختیار را از انسان نفی میکنند. به نظر اهل بیت علیهم السلام هر دو نظر (جبر و تفویض) باطل است، و از این رو، امام زمان علیه السلام مفوضه را تکذیب کردند و فرمودند: «دلهای ما، ظرف خواست خداوند است و در محدوده مشیت و اراده او، انسان میتواند فعل یا ترک را اختیار کند.»
احتمال دیگر، تفویض ربوبیت جهان به ائمه علیهم السلام است. شیعیان غالی، معتقد بودند که ائمه علیهم السلام، پروردگار جهان هستند و آناناند که بر مردم روزی میدهند و زنده میکنند و میمیرانند و امام زمان علیه السلام این عقیده را نفی کرده، میفرماید: «دلهای ما ائمه، ظرف خواست خداوند است و خواست ما، محدود و مقید به خواست او است و ما، مطیع او هستیم.»
احتمال دوم، از آن جهت که مفوضه، در مقابل مقصره، (کسانی که مقام امام را از آن چه هست، پایینتر میدانند) قرار گرفته، صحیحتر است .
2- مرحوم صدوق، از شخصی به نام ابومحمد حسن بن علی بن وجناء نصیبی نقل میکند که:
در مسجد الحرام، در زیر ناودان طلا، در حال سجده بودم. پس از نماز عشاء، در چهارمین روز پنجاه و چهارمین حجام، در حال آه و زاری بودم که شخصی مرا حرکت داد و گفت: «ای حسن بن وجنا نصیبی!» من، برخاستم. دیدم، کنیزک زردرنگ و لاغر اندامی، در حدود چهل سال یا بیشتر، پیشاپیش من راه افتاد. من، چیزی از او نپرسیدم تا آن که مرا به خانه حضرت خدیجه، صلوات الله علیها، آورد که در آن اتاقی بود که در وسط آن دیوار بود و پلهای از چوب ساج داشت. کنیزک، بالا رفت. آنگاه صدایی برخاست و فرمود: «بیا بالا!» من، بالا رفتم و مقابل در ایستادم.» پس حضرت صاحب الزمان علیهالسلام به من فرمود: «آیا فکر میکنی، احوال تو بر من مخفی است؟ به خدا قسم، هیچگاه حج نیامدی، مگر آن که من همراه تو بودم.» سپس یکایک اوقاتی که حج به جا آورده بودم یا به کار دیگر مشغول بودم، برایم برشمرد .
من از وحشت و تعجب، بی هوش شدم و افتادم. آنگاه، دستی را بر روی شانه خود احساس کردم. برخاستم. به من فرمود: «ای حسن! در خانه جعفر بن محمد [ ظاهرا، خانه امام صادق علیه السلام در مدینه] بمان و در فکر غذا و آب و لباس مباش ... .»
سپس به من دفتری داد که در آن، دعای فرج و صلواتی بر آن جناب نوشته بود. فرمود: «این دعا را بخوان و این گونه نماز بخوان و این مطالب را جز به حقجویان از دوستان ما نده. خداوند عزوجل، تو را موفق بدارد!»
پرسیدم: «ای مولای من! آیا دیگر پس از این تو را نمیبینم؟» فرمود: «هرگاه خداوند بخواهد.»
حسن بن وجناء میگوید: از حج برگشتم و در خانه جعفر بن محمد علیه السلام ماندگار شدم و جز برای سه کار، بیرون نمیآمدم: برای تجدید وضو و خوابیدن و غذا خوردن.»
پس هنگام غذا، وارد خانهام میشدم، ظرف چهارگوشهای پر از آب مییافتم که گرده نانی بر بالای آن بود و هر غذایی که در طول روز، دوست داشتم، در آن جا وجود داشت. از آن میخوردم و همان، مرا کفایت میکرد. لباس تابستانی، در فصل تابستان، و لباس زمستانی، در فصل زمستان، برایم میآمد . و هرگاه(خانوادهام) برایم آب میآوردند، با آن، خانه را آبپاشی کرده و کوزه را خالی میکردم (زیرا، آب داشتم) یا هنگامی که غذا میآوردند، چون نیازی به آن نداشتم، آن را شبانه، صدقه میدادم تا راز کار مرا، همراهانم ندانند.» (9)
از این واقعه استفاده میشود که امام (علیه السلام) از حال شیعیان خود، کاملا، خبر دارد، بلکه میفرماید: «من، در تمام سفرهای حج، همراه تو بودم.» حضرت، با نشان دادن معجزهای در خانه امام جعفر صادق علیه السلام - که ظاهرا در آن زمان، به صورت معبدی در آمده بود - صدق و صحت احساس و دریافت راوی (حسن بن وجناء) را تایید کرد و دعای فرج و صلوات مخصوص را به او تعلیم داد.
3- مرحوم صدوق، از ابوعبدالله بلخی نقل میکند که:
امام زمان علیه السلام بر جعفر کذاب، هنگامی که به ناحق، ادعای میراث امام حسن عسکری علیهالسلام کرد، از مکان مجهولی ظاهر شد و فرمود: «ای جعفر! چرا میخواهی حق مرا ببری؟!» جعفر متحیر و مبهوت ماند. آنگاه حضرت غایب شد. جعفر، پس از آن، هر چه در میان مردم گشت، آن حضرت را نیافت تا آن که مادر امام حسن عسکری علیه السلام معروف به جده از دنیا رفت. او وصیت کرد، در همان خانه امام حسن علیه السلام دفن شود. جعفر، مانع شد و گفت: «نباید در این خانه دفن شود.» این جا نیز حضرت بر او ظاهر شد و فرمود: «ای جعفر! آیا این خانه تو است؟» سپس حضرت غایب گشت و دیگر دیده نشد. (10)
میدانیم با وجود فرزند(طبقه اول)، ارث، به برادر (طبقه دوم) نمیرسد. جعفر، مدعی بود از آن جا که امام حسن عسکری علیه السلام فرزند ندارد، او، وارث امام (علیه السلام) است و اجازه نمیدهد کسی در خانه امام دفن شود. حضرت، با ظهور خود، ادعای او را باطل ساخت .
4- مرحوم صدوق، بدون واسطه، از ابوالادیان نقل میکند که:
من، خدمتگزار امام حسن عسکری (علیه السلام) بودم و نامههای حضرت را به شهرهای اطراف میبردم. در بیماری وفات آن حضرت، بر وی وارد شدم. نامههایی نوشتند و به من دادند و فرمودند: «آنها را به مدائن ببر . چهارده روز، غیبت تو طول خواهد کشید. روز پانزدهم، وقتی وارد سامرا شدی، صدای ناله عزا را از خانه من خواهی شنید و بدن مرا برای غسل دادن بر روی مغسل میبینی.»
ابوالادیان میگوید: پرسیدم: «ای آقای من! در آن صورت، پس از شما، چه کسی امام خواهد بود؟» فرمود: «کسی که جواب نامهها را از تو بخواهد، او، جانشین من خواهد بود.» عرض کردم: «علامت دیگری بیفزایید!» فرمود: «کسی که بر من نماز بخواند، او، جانشین من است.» عرض کردم: «علامت دیگری بیفزایید!» فرمود: «کسی که بگوید در کیسهها چیست، او، جانشین من است.»
در این جا، هیبت حضرت، نگذاشت بپرسم: «منظور از کیسهها چیست؟»
ابوالادیان میگوید: «نامهها را به مدائن بردم و جوابهایش را گرفتم. همانگونه که امام فرموده بود، روز پانزدهم، به سامرا برگشتم و دیدم از خانه امام علیه السلام صدای ناله و شیون بلند است و بدن آن حضرت، بر روی مغتسل قرار دارد و «جعفر بن علی برادرش»، (فرزند امام علی النقی علیه السلام) در کنار در منزل نشسته و شیعیان، دسته دسته، بر وفات برادرش، به او تسلیت میدهند و به جهت رسیدن او به مقام امامت، تبریک میگویند.» با خود گفتم: «اگر این شخص امام باشد، دیگر امامت شیعه، باطل شده است؛ زیرا، من، سابقا، او را با کارهای خلافی، چون شرب خمر و گوی بازی و طنبورنوازی میشناختم. با این حال، جلو رفتم و تسلیت و تهنیت گفتم. او، از من، چیزی نخواست. در این هنگام، عقید (غلام حضرت) نزد جعفر آمد و گفت: "آقای من! برادرتان کفن شده است. برخیز و بر وی نماز بخوان! " جعفر و شیعیانی که اطرافش بودند، حرکت کردند، در حالی که پیشاپیش آنان، دو نفر از ماموران دولت بنی عباس، به نام سمان و حسن بن علی (معروف به سلمه از یاران معتصم عباسی) بودند .
هنگامی که به خانه امام رسیدیم، دیدم، امام (علیه السلام) کفن شده، روی تخت قرار گرفته است . جعفر، جلو رفت تا بر برادرش نماز بخواند. همین که خواست تکبیر بگوید، کودکی گندمگون و پیچیده موی و گشاده دندان، بیرون آمد و عبای جعفر را کشید و گفت: " ای عمو! عقب بیا که من، برای نماز بر پدرم، سزاوارترم." جعفر، عقب آمد، در حالی که رنگش پریده و زرد شده بود. کودک، جلو رفت و بر حضرت نماز خواند. آنگاه حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را در کنار پدر بزگوارش دفن کردند.»
ابوالادیان میگوید: همان کودک، به من فرمود: "ای بصری! جواب نامههایی که به همراه داری، به من بده." من نیز پاسخها را به او دادم و با خود گفتم: "این، دو نشانه از علائم امامت که امام حسن عسکری علیه السلام به من فرموده بود. فقط، نشانه سوم باقی ماند."
آنگاه به سوی جعفر بن علی رفتم. دیدم، ناراحت است و آه میکشد. یکی از شیعیان، به نام حاجز وشاء برای آن که حجت را بر او تمام کند، از وی پرسید: «این کودک چه کسی بود؟» جعفر گفت: «به خدا قسم! تا کنون او را ندیده و نشناسم.»
ابوالادیان میگوید: «در همین حال که نشسته بودیم، جماعتی از قم رسیدند و خواستند خدمت امام حسن عسکری علیه السلام برسند، وقتی از وفات حضرت آگاه شدند، پرسیدند: "به چه کسی تسلیت بگوییم؟" آنان را به جعفر بن علی معرفی کردند. آنان، خدمت جعفر رسیدند و به او سلام کردند و تسلیت گفتند و افزودند: «همراه ما، نامهها و اموالی است که باید بگویی از چه کسانی و چه قدر است تا بتوانیم آن را تحویل شما دهیم."
جعفر، ناراحت شد و در حالی که لباسش را تکان میداد، برخاست و گفت: "شما، از ما، علم غیب میخواهید."
پس از رفتن جعفر، در حالی که این گروه متحیر بودند، خادمی از درون خانه امام بیرون آمده و نام یکایک صاحبان نامهها و اموال را به ایشان گفت و افزود: "همراه شما، نامههای فلانی و فلانی و کیسهای است که در آن هزار دینار سالم و ده دینار تقلبی وجود دارد." شیعیان قم نیز نامهها و اموال را به آن خادم تحویل دادند و گفتند: "آن کس که تو را برای این کار فرستاده، همان، امام است."
جعفر، پس از این حادثه، نزد خلیفه (معتمد عباسی) آمد و آن را نقل کرد. معتمد نیز ماموران خود را برای تفتیش، به خانه امام (علیه السلام) فرستاد. آنان، صقیل کمال الدین (کنیز حضرت) را دستگیر کردند و آن کودک را از وی درخواست کردند. کنیز، با زیرکی، ادعا کرد، حامله است تا مسئله کودک را بپوشاند و دستگاه خلافت را، به انتظار تولد کودک بنشاند .
آنان نیز ساده لوحانه، کنیز را به قاضی ابی الشوارب سپردند، ولی مرگ عبیدالله بن خاقان (وزیر مقتدر عباسی) آنان را غافلگیر کرد و رشته کارهایشان به هم ریخت. از طرفی، قیام بردگان زنگی، در بصره، چنان آنان را سرگرم ساخت که از آن کنیز غافل شدند و او توانست به سلامت از نزد ایشان به منزل امام بازگردد.» (11)
در این جریان، امام (علیه السلام) با حضور به جنازه پدر و نماز خواندن بر او و درخواست جواب نامهها از ابوالادیان و معرفی صاحبان نامهها به اهل قم و مقدار موجودی کیسهها، حجت خداوند را معرفی و مدعی امامت را رسوا کرد. حضرت، با این که در شرایط تقیه و استتار بودند، خداجویان و حقطلبان را هدایت فرمودند .
پینوشتها:
1- منتخب الاثر، ص 336 به نقل از ینابیع المودة. مضمون این روایت، به روشها و طرق مختلف، از ائمه اطهار علیهم السلام رسیده است .
2- گاهی گفته میشود: «یکی از فوائد وجود امام، وساطت در فیض است.» اگر منظور از آن، همان علت غایی یا وساطت در فیوضات معنوی و تشریعی باشد، مورد قبول است، ولی اگر وساطت در ربوبیت جهان و علیت فاعلی آن باشد، مورد قبول متکلمان شیعه نیست یا مورد نقد و اشکال است . از این جهت، ما، از ذکر این عنوان، خودداری کردیم. البته توضیح کامل بحث علت غایی بودن حضرات معصومین علیهم السلام نیاز به مجال واسع دیگری دارد .
3- بحارالانوار، ج 51، ص 29 از کتاب الغیبة سید علی بن عبدالحمید. نظیر این روایت، در همان جلد، ص 29 و 30 نیز آمده است .
4- این که خداوند به واسطه حضرت مهدی علیه السلام عرب را هدایت میکند، منافاتی با هدایت جهانی آن حضرت ندارد. شاید تاکید بر هدایت عرب، از جهت بلند پروازی و تعصب خاص این نژاد است .
5- منظور از مدرک معتبر، اصطلاح فقهی آن، یعنی حدیث صحیح یا موثق نیست، بلکه مراد، آن است که حدیث یا داستان، در کتب معتبر اصلی شیعه، آمده باشد و سلسله سند متصل یا مرسل، به علمای معتبر شیعه و در نهایت به معصوم علیه السلام منتهی شود .
6- مرحوم مجلسی، در بحارالانوار، ج 52، ص 50، میگوید: «مراد از حقیه، مستضعفان از اهل سنت، ضعفای شیعه یا هر دو گروهاند.»
7- دهر: 30 .
8- الغیبة، شیخ طوسی، ص 246 .
9- کمال الدین، ج 2، ص 443 .
10- کمال الدین، ج 2، ص 442 . این داستان، از هدایتهای تشریعی قسم نخست است .
11- کمال الدین، صدوق، ج 2، ص 475 .
منبع:سایت تبیان